کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اقرباء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اقرباء
معنی
(اَ رِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ قریب ؛ نزدیکان ، خویشاوندان .
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اقرباء
فرهنگ فارسی معین
(اَ رِ) [ ع . ] (ص . اِ.) جِ قریب ؛ نزدیکان ، خویشاوندان .
-
اقرباء
لغتنامه دهخدا
اقرباء. [ اَ رِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قریب . خویشان و نزدیکان . رجوع به اقربا شود.
-
اقرباء
دیکشنری عربی به فارسی
اقوام , خويشاوندان
-
واژههای همآوا
-
عقرباء
لغتنامه دهخدا
عقرباء. [ ع َ رَ ] (اِخ ) منزلی است در سرزمین یمامه در راه نباج و در نزدیکی قَرقَری ̍، و آن از اعمال عُرض است و از آن قومی از بنی عامربن ربیعه . (از معجم البلدان ).
-
عقرباء
لغتنامه دهخدا
عقرباء. [ ع َ رَ ] (اِخ ) نام شهر جولان است و آن کوره و ایالتی است از ایالات دمشق . ملوک غسانی در این مکان منزل میکردند. (از معجم البلدان ).
-
عقرباء
لغتنامه دهخدا
عقرباء. [ ع َ رَ ] (ع اِ) مؤنث عقرب . (منتهی الارب ). عقرب ماده . (از اقرب الموارد). و رجوع به عقرب شود.
-
جستوجو در متن
-
اقوام
دیکشنری فارسی به عربی
اقرباء
-
خویشاوندان
دیکشنری فارسی به عربی
اقرباء , اهل
-
احماء
لغتنامه دهخدا
احماء. [ اَ ح ِم ْ ما ] (ع ص ، اِ) ج ِ حمیم . خویشاوندان . اقرباء. کسان .
-
احساب
لغتنامه دهخدا
احساب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حسب . گوهرها. || اقرباء : این مسئله در میان اصحاب واحساب خویش در شوری افکند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
حجز
لغتنامه دهخدا
حجز. [ ح ِ ] (ع اِ) اصل مرد. (منتهی الارب ). عشیره . (ناظم الاطباء). اقرباء. (منتهی الارب ). خویشان نزدیک . (آنندراج ). || ناحیه . (منتهی الارب ). کنار. جانب . (آنندراج ).
-
حجز
لغتنامه دهخدا
حجز. [ ح ُ ] (ع اِ) اصل مرد. (منتهی الارب ). عشیرة. (ناظم الاطباء). اقرباء. || ناحیه . (منتهی الارب ). || تهیگاه . حجزة: وردت الابل و لها حجزاً؛ ای شباعاً عظام البطون . (از منتهی الارب ).
-
شطاة
لغتنامه دهخدا
شطاة. [ ش َ ] (اِخ ) نام یکی از اقرباء مقوقس که به دست عمروبن عاص مسلمان شد و به شهادت رسید و در جایی که سپس به نام او مشهور گشت (نزدیک دمیاط به مصر) مدفون شد و ثیاب شطویه منسوب بدانجاست . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شطو (دهی است ...) و شطویة شود.