کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اقدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اقدار
/'aqdār/
معنی
= قَدَر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اقدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ قدر] [قدیمی] 'aqdār = قَدَر
-
اقدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqdār توانا گردانیدن؛ توانا کردن.
-
اقدار
لغتنامه دهخدا
اقدار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ قَدَر، بمعنی فرمان و حکم و اندازه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ج ِ قِدْر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قدر شود.
-
اقدار
لغتنامه دهخدا
اقدار. [ اِ ] (ع مص ) توانا گردانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
اغدار
لغتنامه دهخدا
اغدار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ غَدَر. رجوع به غدر شود.
-
اغدار
لغتنامه دهخدا
اغدار. [ اِ ] (ع مص ) تاریک گردیدن شب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).تاریک شدن شب : اغدر اللیل ؛ اظلم . (از اقرب الموارد). || سپس گذاشتن شتر و گوسفند را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سبش گذاشتن شتر و گوسفند. (آنندراج ). بجا گذاشتن و رد ...
-
جستوجو در متن
-
اعظام
لغتنامه دهخدا
اعظام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عظم (در خردی و بزرگی ستاره ها)، یعنی اقدار.- اعظام کواکب ؛ اقدار ستارگان از شش عظم یا قدر. (یادداشت بخط مؤلف )
-
خفیفة
لغتنامه دهخدا
خفیفة. [ خ َ ف َ ] (ع ص ) مؤنث خفیف . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد).- کواکب خفیفه ؛ نه کوکب است که نیک خرد می نماید از قدرسادس خردتر و این نه کوکب علاوه بر هزاروهشت کوکب است اقدار و اعظام سته است و بطلیموس این ن...
-
بتانی
لغتنامه دهخدا
بتانی . [ ب َت ْ تا] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن سنان بن جابر بتانی صاحب زیج صبائی که در ستاره شناسی دستی داشت و از سال 264 تاسال 306 هَ . ق . به رصد مشغول بود و ستارگان ثابته را در زیج خود ثبت کرد. او بسال 317 هنگام برگشت از بغداد در محلی بنام قصرالجص در...
-
عظم
لغتنامه دهخدا
عظم . [ ع ُ ] (ع اِمص ) بزرگی و کلانی وبیشتری . (منتهی الارب ). بزرگی . (دهار). کلانی و بزرگی و عظمت و اهمیت و تکبر و بزرگ منشی . (ناظم الاطباء).- عظم نهادن ؛ اهمیت دادن . بزرگ شمردن : به عاجل الحال جواب نامه ٔ صاحب برید باز باید نبشت و این کار قائد...
-
قدر
لغتنامه دهخدا
قدر. [ ق َ دَ ] (ع اِ) فرمان . حکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اندازه کرده ٔ خدای تعالی بر بندگان از حکم . (منتهی الارب ).سرنوشت . تقدیر. (کشاف اصطلاحات الفنون ) : همی گفت و شمشیر بالای سرسپر کرده جان پیش سِرِّ قدر. سعدی . || اندازه ٔ چیزی . (منت...
-
قدر
لغتنامه دهخدا
قدر. [ ق َ ] (ع اِ) اندازه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) مقدار. (آنندراج ) : متحیر نه در جمال توام عقل دارم به قدر خود قدری . سعدی .فارغی از قدر جوانی که چیست تا نشوی پیر ندانی که چیست . سعدی .نه هر کس سزاوار باشد به صدرکرامت به فضل است و رتبت به قدر. سعدی...
-
گردش
لغتنامه دهخدا
گردش . [ گ َ دِ ] (اِمص ) گردیدن که چرخ زدن است . (برهان )(آنندراج ). سیر. حرکت دورانی . دور زدن : به یک گردش به شاهنشاهی آرددهد دیهیم و طوق وگوشوارا. رودکی .فاخته گون شد هواز گردش خورشیدجامه ٔ خانه به تبک فاخته گون شد. رودکی .مکن امید دور و آز درازگ...