کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اقد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اقد
لغتنامه دهخدا
اقد. [ اَ ق ُدد ] (ع اِ) ج ِ قِدّ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). بمعنی ظرف چرمین و تازیانه و دوال از پوست ناپیراسته .(از منتهی الارب ). رجوع به قد شود. || ج ِ قَدّ، بمعنی دراز از هر چیزی و پوست بزغاله و قدر و اندازه و قامت مرد. (منتهی الارب ). رج...
-
واژههای همآوا
-
عقد
واژگان مترادف و متضاد
۱. بند، پیوند، گره ۲. بستن، پیمانبستن، عهدبستن، گرهزدن
-
عقد
واژگان مترادف و متضاد
۱. گردنبند، گلوبند ۲. بند
-
عقد
فرهنگ واژههای سره
گواه گیران، پیمان، پیوند زناشوی
-
عقد
لغتنامه دهخدا
عقد. [ ع َ ] (ع اِمص ، اِ) پذرفتاری و پیمان . (منتهی الارب ). پیمان و زینهار. (مهذب الاسماء). قرارداد : پسندیده تر آن است که میان ما دو دوست عهدی باشد و عقدی بدان پیوسته گردد. (تاریخ بیهقی ص 210). چنگ درزده ام در بیعت او به وفای عهد و بری ساختن ذمه و...
-
عقد
لغتنامه دهخدا
عقد. [ ع َ ] (ع مص ) پناه بردن به کسی . (از منتهی الارب ): عقد عنقه اًلیه ؛ به وی پناه برد. (از اقرب الموارد). || بستن ریسمان و بیع. (از منتهی الارب ). محکم کردن و بستن ریسمان و بیع و پیمان و سوگند و از قبیل آن ، و آن در مقابل «حَل ّ» و گشودن است . (...
-
عقد
لغتنامه دهخدا
عقد. [ ع َ ق َ ] (اِخ ) قبیله ای است از بجیلة یا از یمن ، بشربن معاذ و ابوعامر عبدالملک بن عمرو از این قبیله اند. (منتهی الارب ).
-
عقد
لغتنامه دهخدا
عقد. [ ع َ ق َ ] (ع اِ) ریگ توده ٔ بسته و برهم نشسته . (منتهی الارب ). ریگ و رمل برهم پیچیده و متراکم . (از اقرب الموارد). || گره زبان . (منتهی الارب ) «عقده »ای است در زبان . || پیچیدگی در دنب گوسفند که مانند عقده و گره است . || نوعی از خرما. (از اق...
-
عقد
لغتنامه دهخدا
عقد. [ ع َ ق َ ] (ع مص ) گره گرفتن زبان . (از منتهی الارب ). حبس شدن و بند آمدن زبان . || بودن «عقده » در زبان شخص . (از اقرب الموارد). رجوع به عقدة شود. || گرفتن فرج ماده سگ سر نره ٔ نر را. (ناظم الاطباء). رجوع به عَقد شود.
-
عقد
لغتنامه دهخدا
عقد. [ ع َ ق ِ ] (ع ص ) بسته زبان در سخن . (منتهی الارب ). آنکه در زبانش «عقده » باشد. (از اقرب الموارد). || شتر نر کوتاه بالا نیک شکیبا بر کار و درشت پشت . (منتهی الارب ). جمل قصیر وصبور بر کار. (از اقرب الموارد). || (اِ)ریگ توده ٔ برهم نشسته . (منت...
-
عقد
لغتنامه دهخدا
عقد. [ ع ِ] (ع اِ) گردن بند و حمیل و رشته ٔ مروارید. (منتهی الارب ). قلاده . (اقرب الموارد). گردن بند زنان ، و یکدانه .(دهار). یکدانه . (السامی فی الاسامی ). سلک مروارید وگلوبند که آن را به هندی هار گویند. (غیاث اللغات ).ج ، عُقود. (منتهی الارب ) (اق...
-
عقد
لغتنامه دهخدا
عقد. [ ع ُ ق َ ] (ع اِ) ج ِ عُقدة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). گره ها. رجوع به عقدة شود : و من شر النفاثات فی العقد. (قرآن 4/113)؛ و از شر زنان دمنده ٔ افسون در عقده ها و گره ها:فغان من همه زان زلف بی تکلف اوست فکنده طبع بر او بر هزار گونه عقد. منج...
-
عقد
لغتنامه دهخدا
عقد. [ ع ُ ق َ / ع َ ق ِ ] (اِخ ) موضعی است میان بصره و ضربة. (منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
-
عقد
فرهنگ فارسی معین
(عِ) [ ع . ] (اِ.) گردن بند. ج . عقود.