کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افیق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افیق
لغتنامه دهخدا
افیق . [ اَ ] (ع ص ، اِ) پوستی که دباغت او تمام نشده باشد. (آنندراج ). پوست نیم پیراسته یا پوستی که آن را نادوخته یا ناشکافته دباغت دهند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). پوست ناتمام پیراسته . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). || دلو بزرگ . (منتهی الارب ) (ن...
-
افیق
لغتنامه دهخدا
افیق . [ اَ ] (ع ص ) در نهایت کرم یا علم شونده یا در غایت فصاحت وفضایل شونده . مؤنث : اَفیقة. (از منتهی الارب ). کسی که در نهایت فصاحت و فضایل باشد. و کسی که در نهایت کرم و علم شود. (ناظم الاطباء). آفق . (منتهی الارب ).
-
افیق
لغتنامه دهخدا
افیق . [ اَ] (اِخ ) اسم چند محل است : 1- اسم شهری بود که در مرز و بوم یهودا و بن یامین بطرف شمال غربی اورشلیم در نزدیکی سوکوه واقع بود و الاَّن آنرا بلدالفوقه گویند که در آنجا اسرائیلیان از فلسطینیان شکست یافته ... تابوت عهد نیز از ایشان گرفته شد و ه...
-
واژههای همآوا
-
عفیق
لغتنامه دهخدا
عفیق . [ ع ُ ف َ ] (اِخ ) از اعلام است . (از منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
اعیرف
لغتنامه دهخدا
اعیرف . [ ] (اِخ ) نام کوهی است از آن طی . و آنان را در آنجا نخلی است که آنرا «افیق » گویند. (از معجم البلدان ).
-
صنبرة
لغتنامه دهخدا
صنبرة. [ ص ِن ْ ن َ رَ ] (اِخ ) جایگاهی است در اردن مقابل عقبة افیق در سه میلی طبریه . (معجم البلدان ).
-
آفقه
لغتنامه دهخدا
آفقه . [ ف ِ ق َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث آفق . || ج ِ افیق . پوستهای دباغی شده . پوستهای نیم پیراسته .
-
خصا
لغتنامه دهخدا
خصا. [ خ ُ ] (اِخ ) نام جایگاهی است در دیار بنی الیربوع در بین افاق و افیق از نجد. (از معجم البلدان ).
-
خصی
لغتنامه دهخدا
خصی . [ خ َ صی ی ] (اِخ ) نام جایگاهی است واقع در بین آفاق و افیق در سرزمین بنی یربوع . (از معجم البلدان ).
-
افق
لغتنامه دهخدا
افق . [ اَ ف َ ] (ع اِ) اسم جمع افیق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به افیق شود. || روی راه . ج ، آفاق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || پوستهای نیم پیراسته و پوستهائی که آنها را دوخته و یا ناشکافته دباغت دهند. (ناظم الاطباء).
-
افاق
لغتنامه دهخدا
افاق .[ اُ ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). یاقوت آرد: افاق و افیق دو موضع در بلاد بنی یربوع نزدیک به الخصی . در آن موضع یکی از جنگهای عرب روی داد که در آن عمربن الجزور فارس بکر بدست معدان بن قعنب تمیمی بقتل رسید. (از معجم البلدان ). رجوع به ی...
-
افیقة
لغتنامه دهخدا
افیقة. [ اَ ق َ ] (ع اِ) بلای بد. || پوست نیم پیراسته یا پوستی که نادوخته یا ناشکافته دباغت داده باشند. ج ، اُفُق ، اَفَق . || (ص ) مؤنث افیق . زنی که در نهایت فصاحت و فضایل بود. و زنی که در نهایت علم و کرم باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
افق
لغتنامه دهخدا
افق . [ اَ ] (ع مص ) بر سر خود شدن و رفتن در آفاق . (ناظم الاطباء). بطور خود شدن و رفتن در آفاق . (منتهی الارب ). بر سر خود به آفاق رفتن . (از اقرب الموارد). در زمین رفتن . (المصاد زوزنی ). رفتن . (آنندراج ). || عطا کردن بعضی را بیشتر از بعضی . (ناظم...