کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افگندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افگندن
لغتنامه دهخدا
افگندن . [ اَ گ َ دَ ] (مص ) انداختن . بر زمین زدن . (آنندراج ). افکندن . (ناظم الاطباء). بخاک افگندن ، خلعت افگندن ، سرافگندن ، از ترکیبهای مستعمل آن است . فگندن . اوگندن . افکندن : نگرتا تو دیوار او نفگنی دل و پشت ایرانیان نشکنی . فردوسی .که دشمن ک...
-
واژههای مشابه
-
کباب افگندن
لغتنامه دهخدا
کباب افگندن . [ ک َ اَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کباب پختن . (بهار عجم ) (آنندراج ). قرار دادن گوشت به قطعات کرده بر آتش بقصد برشته و بریان شدن و اطلاق کباب بر گوشت مجاز است : ما ز روی آتشین او نقاب افگنده ایم باراول ما بر این آتش کباب افگنده ایم . میرزا ص...
-
فرس افگندن
لغتنامه دهخدا
فرس افگندن . [ ف َ رَ اَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از ناتوان و مغلوب گردانیدن . (آنندراج ). عاجز ساختن . (غیاث ). به قیاس ربودن مهره ٔ اسب حریف است در شطرنج : فرس افگند جوش من نیل رارخ من پیاده کند پیل را.نظامی .
-
روث افگندن
لغتنامه دهخدا
روث افگندن . [ رَ / رُو اَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) روث انداختن . سرگین افگندن : یک شب مردی ستوری داشت ستور را دید که در راه روث افگند. (تذکرةالاولیاء عطار). و رجوع به روث و روث انداختن شود.
-
زبان افگندن
لغتنامه دهخدا
زبان افگندن . [ زَ اَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) شعله افکندن . (ناظم الاطباء).
-
بخاک افگندن
لغتنامه دهخدا
بخاک افگندن . [ ب ِ اَ گ َ دَ ] (مص مرکب )به خاک انداختن . در خاک مالیدن . پست کردن . به زمین زدن . || کنایه از مظلوم و خوار و تسلیم کردن و به خواری و زاری افگندن . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (آنندراج ).- بخاک افگنده ؛ مظلوم . بخاک افتاده .
-
امید افگندن
لغتنامه دهخدا
امیدافگندن . [ اُ اَ گ َ دَ ] (مص مرکب )... در چیزی و بر چیزی ؛ چشم داشتن و بر آن چیز نگران بودن . (ازناظم الاطباء). امید بستن . امیدوار شدن : چو زیر گشتم و نومید گشتم از همه خلق امید خویش فگندم بدستگیر جهان .فرخی (از آنندراج ).
-
تف افگندن
لغتنامه دهخدا
تف افگندن . [ ت ُ اَ گ َ دَ ] (مص مرکب ) تف انداختن . تف کردن . نشان دادن کراهتی سخت : نیست دندان اینکه پیران از دهان می افکنندتف به روی اعتبار این جهان می افگنند. واعظ قزوینی (از آنندراج ).رجوع به تف و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
جستوجو در متن
-
تف انداختن
لغتنامه دهخدا
تف انداختن . [ ت ُ اَ ت َ] (مص مرکب ) تف افگندن . و رجوع به تف افگندن شود.
-
آوازه
فرهنگ فارسی معین
افگندن ( ~. اَ گَ دَ) (مص م .) 1 - شهرت دادن . 2 - شایعه کردن .
-
فلیختن
لغتنامه دهخدا
فلیختن . [ ف َ ت َ ](مص ) افگندن و انداختن . (آنندراج از فرهنگ فرنگ ).
-
روث انداختن
لغتنامه دهخدا
روث انداختن . [ رَ / رُو اَ ت َ ] (مص مرکب ) سرگین انداختن . روث افگندن : نقل است که تا بشر زنده بود هرگز در بغداد هیچ ستور روث نینداخته بود. (تذکرة الاولیاء عطار). و رجوع به روث و روث افگندن شود.
-
فگندن
لغتنامه دهخدا
فگندن . [ ف َ / ف ِ گ َ دَ ] (مص ) افگندن . افکندن . (فرهنگ فارسی معین ) : بیاراست گودرز کاخ بلندهمه دیبه خسروانی فگند. فردوسی .رجوع به افگندن و افکندن شود.