کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افگن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افگن
لغتنامه دهخدا
افگن . [ اَ گ َ ] (نف مرخم ) اندازنده . افگننده . (یادداشت مؤلف ). بیخ افگن ، تاب افگن ، سنگ افگن ، شیرافگن ، کوه افگن ، بساطافگن ، بارافگن ، پرتوافگن ، پس افگن ، پلنگ افگن ، پیل افگن ، خصم افگن ، دست افگن ، زورافگن ، رمزافگن ، سایه افگن و سرافگن از...
-
واژههای مشابه
-
فرش افگن
لغتنامه دهخدا
فرش افگن .[ ف َ اَ گ َ ] (نف مرکب ) فراش . فرش گستر : فرش افگن صدر تست عیوق چوبک زن بام تست فرقد. حسین آوی (از ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 134).رجوع به فراش و فرش شود.
-
بخیه افگن
لغتنامه دهخدا
بخیه افگن . [ ب َخ ْ ی َ / ی ِ اَ گ َ ] (نف مرکب ) بخیه زننده . (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
فگن
لغتنامه دهخدا
فگن . [ ف َ / ف ِ گ َ ] (نف مرخم ) افگن . افکن . رجوع به افگندن و افکندن و فکن شود.
-
دستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] dastān مکر؛ حیله؛ تزویر: ◻︎ جوانان پیلافگن شیرگیر / ندانند دستان روباه پیر (سعدی۱: ۷۵).
-
فرش انداز
لغتنامه دهخدا
فرش انداز. [ ف َ اَ ] (نف مرکب ) فرش افگن . فراش . || (اِ مرکب ) مساحت مضروب جایی . سطحی که فرش در آن گسترده شود. (یادداشت به خط مؤلف ) : ... و طول فرش انداز ایوان چهل وهشت ذرع . (از سفرنامه ٔ ناصرالدین شاه ). رجوع به فرش شود.
-
دشمن افکن
لغتنامه دهخدا
دشمن افکن . [ دُ م َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) دشمن افکننده . دشمن افگن . آنکه دشمن را مغلوب سازد. محو کننده ٔ خصم : دل روسیان از چنان زور دست بر آن دشمن دشمن افکن شکست . نظامی .تا کی بود این گرگ ربائی ،بنمای سرپنجه ٔ دشمن افکن ای شیر خدای . حافظ.و رجوع به...
-
دشمن افکن
واژهنامه آزاد
[ دُ م َ اَ ک َ ] (نف مرکب ) دشمن افکننده . دشمن افگن . آنکه دشمن را مغلوب سازد. محو کننده ٔ خصم:دل روسیان از چنان زور دست بر آن دشمن دشمن افکن شکست . نظامی . تا کی بود این گرگ ربائی ،بنمای سرپنجه ٔ دشمن افکن ای شیر خدای . حافظ.
-
دست افکن
لغتنامه دهخدا
دست افکن . [ دَ اَ ک َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دست افکننده . دست افگن . || کنایه ازخادم و خدمتکار. (برهان ) (انجمن آرا). خادم و پرستار. (آنندراج ). خدمتکار. (ناظم الاطباء). پاکار. (برهان ). || کنایه از عاجز و ناتوان . (برهان ) (از انجمن آرا). مغلوب و ...
-
اوژن
لغتنامه دهخدا
اوژن . [ اَ ژَ ] (نف مرخم ) انداز. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ). افکن . (ناظم الاطباء)(آنندراج ) (انجمن آرا). اندازنده و افکننده . (برهان ) (هفت قلزم ). اما همیشه در صورت ترکیبی بکار رود.- تن اوژن ؛ تن افکن : یکی آتش درافتاده ست...
-
فناخسرو
لغتنامه دهخدا
فناخسرو. [ ف َن ْ نا / ف َ خ ُ رَ ] (اِخ ) کنیت او ابوشجاع است . (یادداشت مؤلف ). در مآخذ تاریخ ایران مانند تاریخ سیستان ، آثار الباقیه ٔ بیرونی و تاریخ بیهقی لقب عضدالدوله ٔ دیلمی است ، و بصورت فناخسره نیز آمده است . جزء اول کلمه صورتی از لغت پناه ...
-
کف
لغتنامه دهخدا
کف . [ ک َ ] (اِ) چیزی غلیظ که بر روی آب می نشیند و از جوش و غلیان دیگ بهم می رسد و آن را به عربی رغوه می گویند. (برهان ). آنچه از جوشش دیگ بر روی آب یا گوشت و امثال آن نشیند یا بر دهان شتر و روی آب جمع شود و آن را کفک به اضافه ٔ کاف دیگر نیز گفته ان...
-
بخیه
لغتنامه دهخدا
بخیه . [ ب َخ ْ ی َ / ی ِ ] (اِ) آجیده و شکاف جامه ای که دوخته باشد. دوخت تنگ و مضبوط. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). دوخت با آجیده های دراز وطولانی . شلال . (ناظم الاطباء). کوکی که روی پارچه با دست یا چرخ خیاطی بزنند. (فرهنگ فارسی معین ). دوختن...