کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افکنده شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افکنده شدن
لغتنامه دهخدا
افکنده شدن . [ اَ ک َ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب )فکنده شدن . افتاده شدن . از پای درآمدن : فکندش بیک زخم گردن ز کفت چو افکنده شد دست عذرا گرفت .عنصری .
-
واژههای مشابه
-
غرش افکنده
لغتنامه دهخدا
غرش افکنده . [ غ ُرْ رِ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) غرش کرده . غریده . آواز مهیب درآورده . رجوع به غرش شود : آه صبح است مگر نحل که بر شه ره غارغرش افکنده و عریان به خراسان یابم .خاقانی .
-
سایه افکنده
لغتنامه دهخدا
سایه افکنده . [ ی َ / ی ِ اَ ک َدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سایه افکنده شده : بر و بازوی شیرو هم زور پیل وز او سایه افکنده بر چند میل .فردوسی .
-
سم افکنده
لغتنامه دهخدا
سم افکنده . [ س ُ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) افکنده ٔ سم . ستور که سم آن افتاده باشد. || کنایه از عاجز و درمانده از حرکت و رفتار. (آنندراج ). کنایه از لنگ و مانده از رفتن . (غیاث ).
-
افکنده سم
لغتنامه دهخدا
افکنده سم . [ اَ ک َ دَ / دِ س ُ ] (ص مرکب ) کنایه از عجز و زاری بسیار باشد. (برهان ) (هفت قلزم ). عاجزگشته . زارگشته . (ناظم الاطباء) : رخش بهرای زر بردن در پیش دیوپس خر افکنده سم مرکب جم ساختن . خاقانی .رخش علل در رهش افکنده سم علت و معلول در آن هر...
-
افکنده گوش
لغتنامه دهخدا
افکنده گوش . [ اَ ک َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) فروهشته گوش . گوش بخم : صیادی سگی معلم داشت ، ازین پهن بری ، باریک ساقی ، لاغرمیانی ، فربه سرینی ، افکنده گوشی . (سندبادنامه ص 200).
-
براه افکنده
لغتنامه دهخدا
براه افکنده . [ ب ِ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) (از: ب + راه + افکنده ) براه افتاده . کنایه از بی ارزش و بی قدر و قیمت و منزلت : آن چوب خشک براه افکنده آخر بکار آید. (کلیله و دمنه ).
-
پس افکنده
لغتنامه دهخدا
پس افکنده . [ پ َ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) چیزی که از درآمد و دخل کنار نهاده باشند برای زمانهای دیگر. ذخیره . اندوخته . پس انداز. پس افتاده . || پیخال طائران و سرگین دواب . (غیاث اللغات ).
-
پس افکنده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت مفعولی) ‹پسافکند، پسفکند› [قدیمی] pas[']afkande ۱. پسافتاده.۲. اندوخته؛ ذخیره؛ پسانداز: ◻︎ هم به علم خودش بده پندی / که نداری جز این پسافکندی (اوحدی: ۵۴۳).
-
پس پشت افکنده
لغتنامه دهخدا
پس پشت افکنده . [ پ َ س ِ پ ُ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) فراموش کرده شده . || ظِهْری ّ.
-
سر افکنده ی … شد
دیکشنری فارسی به عربی
اِحْتَشَمَ مِنْ
-
جستوجو در متن
-
حذف شدن
لغتنامه دهخدا
حذف شدن . [ ح َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سقوط کردن . افتادن . افکنده شدن . انداخته شدن .
-
انطراح
لغتنامه دهخدا
انطراح . [ اِ طِ ] (ع مص ) افکنده شدن و دور کرده شدن . (ناظم الاطباء).