کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افواه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افواه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ فَوْه و فَم] [قدیمی] 'afvāh = فم
-
افواه
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] (اِ.) جِ فوه .1 - دهان ها. 2 - اصناف . 3 - ادویه های خوشبو که در اغذیه ریزند.
-
افواه
لغتنامه دهخدا
افواه . [ اَف ْ ] (ع اِ) ج ِفوه ، بمعنی دندان . || دیگ افزار و بوی افزار. || رنگ شکوفه و گونه ٔ آن . || صنف هرچیز و گونه ٔ آن . (منتهی الارب ). || دهانها و به این معنی ج ِ فم است . (از منتهی الارب ) (از غیاث اللغات ). دهانها. (ناظم الاطباء) : به نیک ...
-
واژههای مشابه
-
افواه الطیب
لغتنامه دهخدا
افواه الطیب . [ اَف ْ هُطْ طی ] (ع اِ مرکب ) کمکام را گویند. کذا فی زفان گویا. و فی الصراح بوی افزارهای خوشبو. (مؤید الفضلاء). کمکام . ضِرْو. (یادداشت مؤلف ). شلم درخت ضرو.
-
جستوجو در متن
-
افاویه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَفواه] [قدیمی] 'afāvih = افواه
-
چکچک
فرهنگ فارسی معین
(چَ چَ) (اِ.) سخن و خبری که در افواه افتد.
-
فم
فرهنگ فارسی معین
(فَ) [ ع . ] (اِ.) دهان ؛ ج . افواه .
-
پچپچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) pečpeče سخنی که در افواه بیفتد و مردم آهسته و بیخگوشی به یکدیگر بگویند؛ پچپچ.
-
چکاچک
لغتنامه دهخدا
چکاچک . [ چ ُ چ ُ ] (اِ مرکب ) سخنی و خبری را گویند که در افواه افتد. (برهان ). خبری را گویند که در افواه افتد. (جهانگیری ) (رشیدی ). سخن که در افواه افتد. (انجمن آرا) (آنندراج ). چک چک و پچ پچ . سخنی وخبری که در افواه افتد. (ناظم الاطباء) : چکاچک شد...
-
رخی
لغتنامه دهخدا
رخی . [ رُخ ْ خی ] (ص نسبی ) منسوب است به رُخ ّ، و به گمان من همان ریخ معروف در افواه عوام باشد که ناحیه ای است در نیشابور. (از انساب سمعانی ).
-
افهاء
لغتنامه دهخدا
افهاء. [ اَ ](ع اِ) ج ِ فوه ، بمعنی دهان . افواه . (منتهی الارب ).
-
چکچک
لغتنامه دهخدا
چکچک . [ چ ُ چ ُ ] (اِ) سخنی و چیزی را گویند که در افواه افتد. (برهان ) (آنندراج ). سخنی را گویند که در افواه افتد وچکاچک نیز خوانند. (جهانگیری ). سخنی که در افواه افتد. (رشیدی ) (انجمن آرا). سخنی که درافواه و السنه ٔ مردم افتد. (ناظم الاطباء). هر خب...
-
فوه
لغتنامه دهخدا
فوه . (ع اِ) دهان . ج . افواه ، افهاه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || دندان . || دیگ افزار. || بوی افزار که از آن خوشبوی را نیکو سازند. || رنگ شکوفه و گونه ٔ آن . || صنف هر چیزی و گونه ٔ آن . ج ، افواه . جج ، افاویه . (منتهی الارب ).