کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افلیج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
lamest
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لاغر، چلاق، شل، افلیج
-
palsied
دیکشنری انگلیسی به فارسی
palsied، فلج، لرزان، افلیج، متزلزل
-
lame
دیکشنری انگلیسی به فارسی
لنگ، لنگ شدن، چلاق، شل، افلیج
-
قماش السحيف
دیکشنری عربی به فارسی
لنگ , چلا ق , شل , افليج , لنگ شدن , عاجز شدن
-
paralytic
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناعادلانه، فلج، فالج، افلیج، وابسته به فلج
-
چُلاْق
لهجه و گویش گنابادی
cholagh در گویش گنابادی یعنی فلج ، افلیج ، از کار فتاده
-
زمینگیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. خانهنشین، عاجز، علیل ۲. ازپاافتاده، افلیج، فلج
-
لس
واژگان مترادف و متضاد
۱. افلیج، فلج ۲. بیحرکت، بیحس، سست، لم
-
زِمیْ گیْر
لهجه و گویش گنابادی
zemigir در گویش گنابادی یعنی پیر ، فرتوت ، مریض شدن ، کهنسال ، فلج شدن ، افلیج
-
چنگ و چلاغ
لغتنامه دهخدا
چنگ و چلاغ . [ چ َ گ ُ چ ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) خمیده و لنگ و افلیج . کوژپشت و لنگ .
-
زمی گیر
واژهنامه آزاد
زِمی گیْر؛ در گویش گنابادی یعنی پیر ، فرتوت ، کهنسال ، فلج شده ، افلیج، مریض و از پا افتاده
-
فلج شدن
لغتنامه دهخدا
فلج شدن . [ ف َ ل َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مبتلا گردیدن به بیماری فلج . افلیج شدن . || به کنایت ، از رونق افتادن کار، یا از کار افتادن یک سازمان یا اداره .
-
شیشله
لغتنامه دهخدا
شیشله . [ شی ش َ ل َ / ل ِ ] (ص ) سست و بی قوت و ضعیف و ناتوان و درمانده . (ناظم الاطباء). سست و بی قوت . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || شل و افلیج . (ناظم الاطباء). دست و پای سست و بی قوت را گویند، و به عربی شل خوانند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگ...
-
شل
لغتنامه دهخدا
شل . [ ش َ / ش َل ل ] (از ع ، ص ) کسی که با دست نمیتواند چیزی را بگیرد، مانند کسی که دست او افلیج شده و در اراده و اختیار وی نباشد. شیشله . (ناظم الاطباء). کسی که دست و پای او حرکت نتواند کرد. (غیاث ). آنکه از پای لنگد. آنکه دست یا پای او تباه شده اس...
-
سست
لغتنامه دهخدا
سست . [ س ُ ] (ص ) پهلوی «سوست » (ملایم ، سبک ). نرم . ملایم . نازک . ناتوان . ضعیف . کم زور. آهسته . تنبل .کاهل . مانده . بی معنی . بیهوده . ضد سخت . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نازک و ناتوان و ضعیف و درمانده و عاجز و کم زور و بی قوت . (ناظم ال...