کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افلاکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
افلاکی
/'aflāki/
معنی
۱. [مقابلِ خاکی] غیرزمینی؛ غیرمادی.
۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] فرشته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
celestial
-
جستوجوی دقیق
-
افلاکی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به افلاک) [عربی، فارسی] 'aflāki ۱. [مقابلِ خاکی] غیرزمینی؛ غیرمادی.۲. (اسم) [قدیمی، مجاز] فرشته.
-
افلاکی
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع - فا. ] (ص نسب .) 1 - ستارگان . 2 - فرشتگان .
-
افلاکی
لغتنامه دهخدا
افلاکی . [ اَ ] (اِخ ) شمس الدین احمد. از شاگردان شیخ جلال الدین عارف نواده و جانشین مولوی رومی است . او بفرمان استاد خود کتابی بنام مناقب العارفین در شرح حال مولوی رومی و پدر و استادان و دوستان و پسر و خلفای او تألیف کرد. این کتاب را در سال 718 هَ ...
-
افلاکی
لغتنامه دهخدا
افلاکی . [ اَ ] (ص نسبی ) منجم . (یادداشت بخط مؤلف ). || آسمانی . آنکه یا آنچه در افلاک باشد : تویی چشم روشن کن خاکیان نوازنده ٔ جان افلاکیان .نظامی .
-
جستوجو در متن
-
لوس
لغتنامه دهخدا
لوس . (اِ) لس : پیش ایشان فاتحةالکتاب آن حضور است حضوری که اگر جبرئیل بیاید لوس خورد. (مناقب افلاکی ). رجوع به لُس شود و شاید این کلمه کوس باشد.
-
خاکنشین
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیچاره، بینوا، بدبخت ۲. فروتن، خاکسار، خلیق، متواضع، خاکی ۳. ساکن کره خاکی ≠ افلاکی ۴. مدفون، مرده
-
گردافشانی کردن
لغتنامه دهخدا
گردافشانی کردن . [ گ َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تکاندن . تکان دادن چیزی : چون فقها درمی آمدند و نمد را برمیداشتند تا گردافشانی کنند درمها ریخته میشد حیران میشدند. (افلاکی ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) افلاکی . او راست : مناقب العارفین و مراتب الکاشفین ، فارسی در ترجمه ٔ مولانا جلال الدین رومی که به سال 770 هَ .ق . بانجام رسیده است . (کشف الظنون ).
-
کم زنی
لغتنامه دهخدا
کم زنی . [ ک َ زَ ] (حامص مرکب ) تواضع. خضوع .(فرهنگ فارسی معین ). فروتنی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ترک علائق کردن و گسستن از دنیا : ای شمس حق ّ تبریز دل پیش آفتابت در کم زنی ّ مطلق از ذره کمتر آمد. مولوی .راه تو نیست سعدیا کم زنی و مجردی تا بخی...
-
لس
لغتنامه دهخدا
لس . [ ل ُ ] (اِ) لت . لس خورده ، لت خورده ؟ : همچنانکه اهل دلی که او را گوهری باشد شخصی را بزند و سر و بینی و دهان بشکند همه گویند که این مظلوم است اما بتحقیق مظلوم آن زننده است .ظالم آن باشد که مصلحت نکند. آن لُس خورده و سرشکسته ظالم است و این زنند...
-
نشان کردن
لغتنامه دهخدا
نشان کردن . [ ن ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) علامت نهادن . علامت گذاشتن . علامت نهادن تا بازجستن آن آسان باشد. (یادداشت مؤلف ) : سوی چاهی کو نشانش کرده بودچاه مغ را دام جانش کرده بود. مولوی .|| اثر گذاشتن : علب ؛ نشان کردن رسن بر پهلوی شتر و جز آن . (تاج ال...
-
تاسانیدن
لغتنامه دهخدا
تاسانیدن . [ دَ ] (مص ) خبه ساختن . (آنندراج ). خفه کردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فشردن گلو : گه بگوید دشمنی از دشمنی آتشی در ما زند فردا دنی گه بتاسانید او را ظالمی بر بهانه ٔ مسجد او بد سالمی تا بهانه ٔ قتل بر مسجد نهدچونک بدنامست مسجد او جهد. ...
-
جزئیة
لغتنامه دهخدا
جزئیة. [ ج ُ ئی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث جزئی . مقابل کلیه . آنچه به جزء نسبت داده شودو در اصطلاح حکماء و اهل منطق به معانی زیر اطلاق شود: || مفهومی که تصور آن از اشتراک افراد در آن ابا کند، و آنرا جزئی حقیقی گویند و در نحو آنرا علم شخصی نامند. و در ...
-
جاماسب
لغتنامه دهخدا
جاماسب . (اِخ ) جزو دوم این کلمه همان اسب است ولی جزو اول آن معلوم نیست ، و ربطی به «جام » = یام که مغولی است ندارد. (برهان قاطع چ معین ج 4 پایان کتاب ص بیست و دوم ). و در سنت زرتشتیان جاماسب از خاندان هوگوه در اوستا و برادر فرشوشتر بود و هر دو وزیر ...