کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افلاس نامه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
افلاس نامه
/'eflāsnāme/
معنی
نامهای شامل گواهی و امضای چند تن دایر بر افلاس و ورشکستگی کسی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
افلاس نامه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] 'eflāsnāme نامهای شامل گواهی و امضای چند تن دایر بر افلاس و ورشکستگی کسی.
-
افلاس نامه
فرهنگ فارسی معین
( ~. مِ) [ ع - فا. ] (اِمر.) شهادت - نامه ای که در آن گروهی معتبر ورشکستگی و تهیدستی کسی را گواهی دهند.
-
افلاس نامه
لغتنامه دهخدا
افلاس نامه . [ اِ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه ای که در آن گروهی از معتبرین بی چیز شدن و ورشکست شدن شخصی را بنویسند و شهادت دهند. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
افلاس خانه
لغتنامه دهخدا
افلاس خانه . [ اِ ن َ/ ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ افلاس و بی چیزی : اندر افلاسخانه ٔ گیتی کیمیای امان نخواهی یافت .خاقانی .
-
افلاس خر
لغتنامه دهخدا
افلاس خر. [ اِ خ َ ] (نف مرکب ) خریدار افلاس : افلاس خران جان فروشیم خزپاره کن و پلاس پوشیم .نظامی .
-
واژههای همآوا
-
اِفلاس نامه
لهجه و گویش تهرانی
اعلامیه ورشکستگی
-
جستوجو در متن
-
ملبس
لغتنامه دهخدا
ملبس . [ م َ / م ِ ب َ ] (ع اِ) هرچه درپوشند. (مهذب الاسماء). جامه و پوشش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه و پوشش و هر چیز که بدن را بپوشاند. ج ، ملابس . (ناظم الاطباء). پوشاک . جامه . پوشیدنی . لباس . لَبوس . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا روزش ب...
-
خط
لغتنامه دهخدا
خط. [ خ َطط ] (ع مص ) گائیدن زن رابجماع خط. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). منه : خط المراءة خطا. (منتهی الارب ). || کم و اندک خوردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ).منه : خط فلان ؛ کم و اندک خورد فلان . (منتهی الارب ). || شکافتن گ...
-
پیش آوردن
لغتنامه دهخدا
پیش آوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) پیش آوریدن . رجوع به پیش آوریدن شود. || به حضور آوردن . به نزدیک آوردن . به خدمت آوردن . بردن نزد... : دگر روز بنشست بر تخت خویش چو دیوان لشکر بیاورد پیش . فردوسی .هر که را شعری بری یا مدحتی پیش آوری گوید این یکسر درو...
-
معلوم
لغتنامه دهخدا
معلوم . [ م َ ] (ع ص ) دانسته شده . شناخته شده و آشکار و هویدا و واضح و محقق و مسلم و مشخص و ممتاز. (ناظم الاطباء). دانسته . مقابل مجهول . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مردمان را حال ... معلوم تر شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297). ناچار خداوند را معل...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن فارس بن زکریا اللغوی . ابن جوزی گوید احمدبن زکریا ابن فارس به سال سیصد و شصت و نه درگذشت ، و دو روز پیش از مرگ این قطعه بگفت :یارب ان ذنوبی قد احطت بهاعلما و بی و باعلانی و اسراری انا الموحد لکنی المقربهافهب ذنوبی لتوحیدی ...