کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افضل آباد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
افضل الدین خاقانی
لغتنامه دهخدا
افضل الدین خاقانی . [ اَ ض َ لُدْدی ] (اِخ ) بدیل علی خاقانی شاعر معروف . رجوع به افضل و خاقانی در این لغت نامه و نفحات الانس ص 396 شود.
-
افضل الدین خونجی
لغتنامه دهخدا
افضل الدین خونجی . [ اَ ض َ لُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن ناماوار مکنی به ابوعبداﷲ است . وی از مشاهیر حکماء واطباء اسلام بود و در علوم شرعی و غیره ید طولایی داشت . او در اواخر عمر بمنصب قاضی القضاتی مصر رسید و به سال 646 هَ . ق . درگذشت . (از قاموس الاعلام...
-
افضل الدین کرمانی
لغتنامه دهخدا
افضل الدین کرمانی . [ اَ ض َ لُدْ دی ن ِ ک ِ ] (اِخ )خواجه محمد. مؤلف دستورالوزراء آرد: وی بوفور فضایل و کمالات نفسانی و کثرت وقوف در سرانجام مهمات دیوانی از سایر افاضل وزراء ممتاز بود و بمحامد سیر و حسن صورت سرآمد اکابر آفاق . در فن سیاق هیچکس خیال...
-
افضل الدین کشی
لغتنامه دهخدا
افضل الدین کشی . [ اَ ض َ لُدْ دی ن ِ ؟ ] (اِخ ) رجوع به افضل و حبیب السیر و فهرست آن شود.
-
افضل الدین مصری
لغتنامه دهخدا
افضل الدین مصری . [ اَ ض َ لُدْ دی ن ِ م ِ ] (اِخ )همان افضل الدین خونجی است . رجوع به این کلمه شود.
-
افضل الدین نایقی
لغتنامه دهخدا
افضل الدین نایقی . [ اَ ض َ لُدْ دی ن ِ ؟ ] (اِخ ) حسن بن احمد از شعرا بود. رجوع به مجمعالفصحاء ص 98 شود.
-
جستوجو در متن
-
قائم آباد
لغتنامه دهخدا
قائم آباد. [ ءِ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل در پنج هزارگزی باختری بنجار و سه هزارگزی راه مالرو زابل به افضل آباد. در جلگه واقع شده و هوای آن گرم معتدل است و 137 تن سکنه دارد که شیعه هستند و به فارسی و بلوچی تکلم میکنند. آب آن از رودخا...
-
جوشقان
لغتنامه دهخدا
جوشقان . [ ج َ ش ِ ] (اِخ ) قصبه ای جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان کاشان دارای 2900 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول عمده ٔ آن غلات ، پنبه ، انار، انجیر و میوه جات دیگر. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است . راه فرعی بکاشان...
-
اﷲآباد
لغتنامه دهخدا
اﷲآباد. [ اَل ْ لاه ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل در 12 هزارگزی باختر بنجار و 5 هزارگزی راه مالرو افضل آباد به زابل . جلگه و گرم و معتدل است . سکنه ٔ آن 985 تن هستند که مذهب تشیع دارند و به فارسی و بلوچی سخن میگویند. آب آن از رودخانه ٔ ...
-
خراشادی
لغتنامه دهخدا
خراشادی . [ خ َ ] (اِخ ) دهی است از بخش هشت آب شهرستان زابل . واقع در 2هزارگزی باختری بنجار و دوهزارگزی راه مارو زابل به افضل آباد. این ناحیه در جلگه واقع با آب و هوای گرم و 295 تن سکنه ٔ فارسی و بلوچی زبان . آب آن ازرودخانه ٔ هیرمند و محصولاتش : غلا...
-
کاشان
لغتنامه دهخدا
کاشان . (اِخ ) شهر کاشان یکی از قدیمترین شهرهای ایران در 205هزارگزی جنوب قم و 252هزارگزی جنوب تهران در دامنه ٔ خاوری سلسله جبال مرکزی کشور واقع است ، مختصات جغرافیائی آن به شرح زیر است : طول 51 درجه و 27دقیقه . عرض 33 درجه و 59 دقیقه . ارتفاع 945 گز ...
-
کیهان
لغتنامه دهخدا
کیهان . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) جهان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 405). عالم . و در فرهنگ به کاف فارسی گفته . (فرهنگ رشیدی ). به معنی جهان و روزگار و دنیاباشد. و با کاف فارسی هم درست است . (برهان ). به معنی عالم است ، و کیهان خدیو یعنی پادشاه عالم . (انجمن آ...
-
فزون
لغتنامه دهخدا
فزون . [ ف ُ ] (ص ، ق ) افزون . (غیاث ) (فرهنگ فارسی معین ). زیاد. علاوه . بیش : چرا عمر کرکس دوصد سال ویحک نماند ز سالی فزون تر پرستو. رودکی .میلفنج دشمن که دشمن یکی فزون است و دوست ار هزار اندکی . رودکی .ز بالا فزون است ریشش رشی تنیده در او خانه صد...
-
جبال البارز
لغتنامه دهخدا
جبال البارز. [ ج ِ لُل ْ رِ ] (اِخ ) سلسله کوههایی است که در نزدیکی شهر روذان در نواحی کرمان و بلوچستان قرار دارد. در این کوهها معادن نقره و مس وجود دارد و ساکنان آن کردند و تعداد آنان بیشمار است و در بی باکی و دلیری کم نظیرند و طائفه ٔ بلوص (بلوچ ) ...
-
پادشاه
لغتنامه دهخدا
پادشاه . [ دْ / دِ ] (ص مرکب ، اِ) از اصل پهلوی پاتخشای یا پاتخشاه ، خدیو و فرمانروا . معادل آن در پارسی باستان (پارسی هخامنشی ) پتی خشای ثیه و پتی خشای َ، [ کسی که به اقتدار فرمان راند ] راجع به اصل این لغت در برهان قاطع چنین آمده است : «نامی است فا...