کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افضال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
افضال
/'efzāl/
معنی
۱. برتر بودن و برتری داشتن در حسب.
۲. نیکویی و احسان کردن؛ بخشش کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
افضال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'efzāl ۱. برتر بودن و برتری داشتن در حسب.۲. نیکویی و احسان کردن؛ بخشش کردن.
-
افضال
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] 1 - (مص م .) افزون کردن . 2 - نیکویی و احسان کردن . 3 - سپاس نهادن . 4 - برتری داشتن . 5 - (اِمص .) بخشش . ج . افضالات .
-
افضال
لغتنامه دهخدا
افضال . [ اِ ] (ع مص ) نیکویی کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (تفلیسی ) : واجب نبود بکس بر افضال و کرم واجب باشد هرآینه شکر نعم تقصیر نکرد خواجه در ناواجب من در واجب چگونه تقصیر کنم . رودکی (از یادداشت مؤلف ).یکی نامداری که از پشت آد...
-
واژههای مشابه
-
افضال کردن
لغتنامه دهخدا
افضال کردن . [ اِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بخشش کردن . انعام و احسان کردن : توقع است ز انعام دایم المعروف ز بهر آنکه نه امروز میکند افضال .سعدی .
-
جستوجو در متن
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد معروف به ابن المدبر کاتب . او نقله را از مال و افضال خود بسیار بخشید. (عیون الانباء ج 1 ص 206).
-
دام افضاله
لغتنامه دهخدا
دام افضاله . [ م َ اِ ل ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) پیوسته باد افضال او. بردوام باد افزونی دادن او. جاودان باد برتری دادنش .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد. معروف بأبن مدبر کاتب . او بنقله ٔ کتب بعربی از مال خویش صلات میداد و افضال وی در حق آنان بسیار بود. (عیون الانباء ج 1 ص 206).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن سلطان صلاح الدین ملک المحسن . وی استماع حدیث کرد و بسیار نوشت و مردی متواضع و متزهّد بود بر محدثین افضال بسیار میکرد و مایل بتشیع بود و به سال 634 هَ . ق . درگذشت .
-
دایم المعروف
لغتنامه دهخدا
دایم المعروف . [ ی ِ مُل ْ م َ ] (ع ص مرکب ) پیوسته سرشناس . همیشه زبانزد. همه گاه شناخته شده : توقعست ز انعام دایم المعروف زبهر آنکه نه امروز میکند افضال .سعدی .
-
سدت
لغتنامه دهخدا
سدت . [ س ُدْ دَ ] (از ع ، اِ) سدة. بیماریی که سبب بستن راه تنفس شود : مدتها در مضایق آن سدت و مفالق آن کربت بماندم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 17). رجوع به سدة شود. || در خانه : و این حسنه با سوابق ایادی و عواطف و سوالف عوائد و عوارف که در مدت عمر از س...
-
سجال
لغتنامه دهخدا
سجال . [ س ِ ] (ع اِ) نصیب و بهره . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): الحرب بینهم سجال ؛ یعنی یک نوبت به سود آنان بود و نوبتی به زیان ایشان و به سود دشمنان آنها، و این عبارت مثلی است . (از اقرب الموارد). || ج ِ سجل ، دلو بزرگ . (منتهی الارب ). رجوع ب...
-
عین الکمال
لغتنامه دهخدا
عین الکمال . [ ع َ نُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) چشم زخم ، یعنی نظری که به چیز زیبا و خوش ضرر برساند. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). چشم بد. چشم حسود. چشم زدگی : دفع عین الکمال چون نکندرنگ نیلی که بر رخ قمر است . خاقانی .روز بقای تو باد در ا...
-
نکویی کردن
لغتنامه دهخدا
نکویی کردن . [ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ملاطفت . اِلطاف . (از یادداشت مؤلف ). احسان کردن . خوبی کردن . بذل و بخشش و افضال و اکرام کردن : نکویی به هرجا چو آید به کارنکویی کن و از بدی شرم دار. فردوسی .خشم آیدت که خسرو با من کند نکویی ای ویحک آب دریا از...