کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افصح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
معقد
لغتنامه دهخدا
معقد. [ م ُ ق َ ] (ع ص ) غلیظ. سطبر: زیربای معقد.بدین معنی مُعَقَّد نیز گویند و افصح مُعقَد است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به اِعقاد شود.
-
بلجة
لغتنامه دهخدا
بلجة. [ ب َ ج َ ] (ع اِ) اِست و دبر، و آن افصح از بلحة بحاء مهمل است . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). || به معانی بُلجة است . رجوع به بُلجة شود.
-
غفلقة
لغتنامه دهخدا
غفلقة. [ غ َ ف َل ْ ل َ ق َ ] (ع ص ) زن بدزبان بدکردار، وبالمهملة افصح . (منتهی الارب ). عفلقة به عین مهمله فصیح تر است . (از اقرب الموارد). رجوع به عفلقة شود.
-
یک زخمی
لغتنامه دهخدا
یک زخمی . [ ی َ / ی ِ زَ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی و عمل یک زخم : صبح یک زخمی دوشمشیری داد مه را ز خون خود سیری . نظامی .ای قایم افصح القبایل یک زخمی اوضح الدلایل .نظامی .
-
عنس
لغتنامه دهخدا
عنس . [ ع َ ] (ع مص ) خم دادن چوب را و برگردانیدن آن را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و عنش به شین ، افصح است . (از اقرب الموارد). رجوع به عنش شود.
-
ابین
لغتنامه دهخدا
ابین . [ اَ ی َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از بَیِّن . پیداتر. هویداتر. روشن تر. آشکارتر.- امثال : ابین من فلق الصبح . ابین من الغد و الامس .|| فصیح تر. افصح : هو ابین من فلان .
-
حسوة
لغتنامه دهخدا
حسوة. [ ح ُس ْ وَ ] (ع اِ) اندازه ٔ پری دهان از حسو؛ یعنی از هر چیز رقیق که توان آشامید. ج ، اَحسیة. احسُوة. جج ، احاسی . || یکبار آشامیدن . و به این معنی به فتح حاء، افصح است .
-
زعم
لغتنامه دهخدا
زعم . [ زَ زِ / زُ ] (ع اِ) گفتار حق یا باطل و دروغ (ضد) و بیشتر در آنچه در او شک و شبهه است گفته شود. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). به فتح و ضم افصح است بمعنی گمان و ظن . (غیاث ). گفتار حق باشد یا باطل و دروغ ، لیکن به فتح و ضم ّ حرف اوّل افص...
-
واجار
لغتنامه دهخدا
واجار. (اِ) به معنی بازار و از بازار افصح است زیرا در لغت فرس با زای تازی کمتر مستعمل است و فصیحتر از آن واژار است چه جیم تازی نیز کمتر می آید. (آنندراج ) (انجمن آرا). بازار. (جهانگیری ) (ناظم الاطباء). بازار است که عربان سوق میگویند. (برهان ) : گفت ...
-
جذاذ
لغتنامه دهخدا
جذاذ. [ ج َ / ج ُ / ج ِ ] (ع ص ، اِ) پاره و ریزه ٔ هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پاره وریزه از هر چیز و بضم جیم افصح است . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پاره و ریزه . مکسر و مقطع. || سنگریزه ٔ طلا. (از اقرب الموارد).
-
سمید
لغتنامه دهخدا
سمید. [ س َ ] (اِ) میده ٔ سفید و به ذال معجمه افصح است . (آنندراج ). نان میده . (مهذب الاسماء). نان سپید. (دهار) : و پس نان سمید پر از ده درم سنگ فروکنند و سی درم سنگ دوغ بر این نان کنند و بنهند تا آغشته شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رجوع به سمیذ شود.
-
عجمی
لغتنامه دهخدا
عجمی . [ ع َ ج َ ] (ص نسبی ) باشنده ٔ عجم هرچند که از عرب باشد. (منتهی الارب ). منسوب به عجم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). نسبت است به عجم و بلاد فارس . (لباب ). || آنکه سخن پیدا گفتن نتواند. (منتهی الارب ). من جنسه العجم و ان أفصح . (اقرب الموار...
-
جیک
لغتنامه دهخدا
جیک . (اِ) یک سوی از قاب بازی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). یک جانب قاب (بجول ) که با آن بازی کنند. بوک . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ صوت ) آواز پرندگان ، خصوصاً گنجشکان .- جیک جیک ؛ آواز مرغان کوچک : جمله مرغان ترک کرده جیک جیک با سلیمان گشته افصح م...
-
لازب
لغتنامه دهخدا
لازب . [ زِ ] (ع ص ) ثابت و برجای . (منتهی الارب ). || چفسیده . چسبیده . دوسیده . یقال : صارالشی ٔ یاصار الأمر ضربة لازب و هو افصح من لازم . (منتهی الارب ). لازم . (دهار). دوسنده . چفسنده . چسبنده . لاصق . لاتب .- ضربت لازب ؛ ضربی را گویند که پس از...
-
مزلة
لغتنامه دهخدا
مزلة. [ م َ زَل ْ ل َ / م َ زِل ْ ل َ ] (ع اِ) جای لغزیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مَزَل ّ. لغزشگاه . ج ، مزال : مزال اقدام ؛ جای لغزش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مزلت . مزله . رجوع به مزلت شود. || (ص ) أرض مزلة؛ زمین لغزان . (به فتح زاء ...