کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افشین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افشین
فرهنگ نامها
(تلفظ: afšin) (در اعلام) نام سردار ایرانی که بابک خرم دین را دستگیر کرد ؛ (در اعلام) لقب عام پادشاهان اسروشنه.
-
افشین
لغتنامه دهخدا
افشین . [ اَ ] (اِخ ) بیشتر فرهنگها ذیل این کلمه آورده اند: نام شخصی بود کریم و صاحب همت و مکرم و بزرگ و باسخا مانند حاتم و معن و از اصل و نسب و مقام و منصب او چیزی نیاورده اند بجز صاحب انجمن آرا که مؤلف آنندراج نیز از او پیروی کرده است ، چنین آورده...
-
افشین
لغتنامه دهخدا
افشین . [ اَ ] (اِخ ) لقب پادشاهان اسروشنه . (تاریخ الخلفاء سیوطی ص 364). لقب عام ملوک اسروشنه . (از مفاتیح العلوم و آثارالباقیه از یادداشت مؤلف ).
-
افشین
لغتنامه دهخدا
افشین . [ اَ ] (اِخ ) نام ناحیه ایست بخراسان . (از ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341).
-
افشین
واژهنامه آزاد
دست و دلباز- نام شخصیتی در تاریخ بیهقی ( افشین وبودلف)
-
واژههای مشابه
-
محمد افشین
لغتنامه دهخدا
محمد افشین . [ م ُ ح َم ْ م َ دِ اَ ] (اِخ ) ابن دیوداد، مکنی به ابوالمسافر یا ابوعبیداﷲ و متوفی در 288 هَ . ق . دومین از بنی الساج در آذربایجان و ارمنستان (271 - 288 هَ . ق .). (معجم الالقاب و الاسرات زامباور ص 274).
-
افشین اشروسنی
لغتنامه دهخدا
افشین اشروسنی . [ اَ ن ِاَ س َ ] (اِخ ) همان افشین سردار معروف معتصم است .
-
افشین غلام
لغتنامه دهخدا
افشین غلام . [ اَ ن ِ غ ُ ] (اِخ ) همان افشین معروف که در نزهةالقلوب با وصف غلام معتصم آمده است . رجوع به این کتاب ج 3 ص 90 شود.
-
افشین قرطبی
لغتنامه دهخدا
افشین قرطبی . [ اَ ن ِ ق ُ طُ ] (اِخ ) رجوع به محمدبن موسی شود.
-
افشین کاد
لغتنامه دهخدا
افشین کاد. [ ] (اِخ ) یا اخشین نام یکی از اجداد سامانیان است . رجوع به احوال و اشعار رودکی ص 317 شود.
-
جستوجو در متن
-
affich
دیکشنری انگلیسی به فارسی
افشین
-
اشناس
لغتنامه دهخدا
اشناس . [ اَ ] (اِخ ) نام افشین بود. ابوالفضل بیهقی آرد: در اخبار رؤسا خواندم که اشناس و او را افشین خواندندی ... به بغداد رسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 134). رجوع به افشین شود.
-
خاش
لغتنامه دهخدا
خاش . (اِخ ) نام برادر افشین است : مازیار بر خلاف افشین گواهی داد که خاش برادر افشین ببرادراو کوهیار نامه نوشته و اسلام آشکار ساخته . (از تاریخ طبری بنابر حاشیه ٔ ص 358 مجمل التواریخ و القصص ).