کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افشردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
افشاردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'afšārdan = افشردن
-
فشاردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] fešārdan = افشردن
-
فشردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) fešordan = افشردن
-
چپاندن،چپانیدن
لهجه و گویش تهرانی
بزور داخل کردن، افشردن، فشار دادن،تپاندن
-
فشاردن
فرهنگ فارسی معین
(فِ دَ) (مص م .) نک افشردن .
-
انباذ
لغتنامه دهخدا
انباذ. [ اِم ْ ] (ع مص ) افشردن و بَگْنی ساختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). افشردن انگور و بگنی ساختن . (آنندراج ). نبیذ افکندن . (یادداشت مؤلف ).
-
بیفشاردن
لغتنامه دهخدا
بیفشاردن . [ ی َ دَ ] (مص ) افشاردن . افشردن . فشردن : هر اسبی که رستم کشیدیش پیش به پشتش بیفشاردی دست خویش . فردوسی .رجوع به افشاردن و افشردن شود.
-
بیفشردن
لغتنامه دهخدا
بیفشردن . [ ی َ ش ُ دَ ] (مص ) افشردن . فشردن . چیزی را محکم در پنجه فشردن : برانگیخت از جای شبرنگ رابیفشرد بر نیزه بر چنگ را. فردوسی .بعضی از آن بخورد و بعضی را ذخیره در جایی نهاد و خوشه ای چند از انگور بیفشرد. (قصص الانبیاء ص 183). رجوع به افشردن ش...
-
عصاره گرفتن
لغتنامه دهخدا
عصاره گرفتن . [ ع ُ رَ / رِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) شیره کشیدن . عصاره کشیدن . افشردن چیزی را تا عصاره ٔ آن خارج شود.
-
غوره فشردن
لغتنامه دهخدا
غوره فشردن . [ رَ / رِ ف َ / ف ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غوره افشردن . غوره فشاردن . رجوع به همین ترکیب شود.
-
زطم
لغتنامه دهخدا
زطم . [ زَ ] (ع مص ) افشردن با پا. (از دزی ج 1 ص 591).
-
فرومالیدن
لغتنامه دهخدا
فرومالیدن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایت از برچیدن و پیچیدن و افشردن باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
افژیدن
لغتنامه دهخدا
افژیدن . [ اَ دَ ] (مص ) افژودن . افشردن . فشار دادن و جز آن . (از ناظم الاطباء). و رجوع به افژودن شود.
-
پای افشاری کردن
لغتنامه دهخدا
پای افشاری کردن . [ اَ ک َ دَ ](مص مرکب ) پافشردن . پای افشردن . استقامت . پایداری .
-
بهیدن
لغتنامه دهخدا
بهیدن . [ ب َ دَ ] (مص ) فشار دادن و افشردن . || با دو دست چسبیدن . || با پا فشردن و لگدزدن و پایمال کردن . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).