کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افشان داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افشان داشتن
لغتنامه دهخدا
افشان داشتن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) پراکنده کردن . فروریختن .
-
واژههای مشابه
-
عرق افشان
لغتنامه دهخدا
عرق افشان . [ ع َ رَ اَ ] (نف مرکب ) عرق افشاننده . مرادف عرق ریز. (آنندراج ) : از عرق افشان بناگوش وی چشمه ٔ خورشید یکی قطره خوی . میرخسرو (از آنندراج ).در پرده هر آن جرعه که چون ابر کشیدی یک یک ز عذار عرق افشان تو گل کرد.میرزا صائب (از آنندراج ).
-
گل افشان
لغتنامه دهخدا
گل افشان . [ گ ُ اَ ] (اِ مرکب ) در تداول مردم خراسان ، مخملک یا سرخک یا آبله مرغان را گویند.
-
گل افشان
لغتنامه دهخدا
گل افشان . [ گ ُ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیشه سر بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع در 8هزارگزی شمال خاوری شاهی . منطقه ای است کوهستانی و جنگلی . هوای آن معتدل ومرطوب و دارای 700 تن سکنه است . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ درکا و محصول آن برنج ، نیشکر، اب...
-
گل افشان
لغتنامه دهخدا
گل افشان . [ گ ُ اَ ] (نف مرکب ) افشاننده ٔ گل . گل ریزنده . گل بسیار پراکنده کننده . پراکنده کننده ٔ گل و شکوفه : چنان بد که در پارس یک روز تخت نهادند زیر گل افشان درخت . فردوسی .پرستنده را گفت قیصر که تخت بیارای زیر گل افشان درخت . فردوسی .بفرمان ب...
-
گل افشان
لغتنامه دهخدا
گل افشان . [ گ ُاَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ساری رودپی بخش مرکزی شهرستان ساری ، واقع در 9000 گزی باختر شهر ساری . هوای آن معتدل و دارای 30 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ تجن و محصول آن برنج ، غلات ، پنبه و سبزیجات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهن...
-
گلافشان
فرهنگ نامها
(تلفظ: gol afšān) (در قدیم) افشانندهی گل یا ریزندهی گل ، گل فشان .
-
نمک افشان
لغتنامه دهخدا
نمک افشان . [ ن َ م َ اَ ] (نف مرکب ) نمک پاش . که نمک بر چیزی افشاند. || گریان . اشک ریزان : چون بر این خوان نمک بی نمکی است دیده از غم نمک افشان چه کنم . خاقانی .نمک افشان شدم از دیده کنون شکرافشان شوم ان شأاﷲ.خاقانی .
-
فرق افشان
لغتنامه دهخدا
فرق افشان . [ ف َ اَ ] (اِ مرکب ) شادباش . شاباش . نثار. آنچه بر سر کسی ریزند به شادی : همان صد دانه مروارید خوشاب به فرق افشان خسرو کرد پرتاب .نظامی .
-
گل افشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹گلفشان، گلافشاننده› [قدیمی] gol[']afšān ۱. افشانندۀ گل.۲. (اسم مصدر) گل پاشیدن؛ گل افشاندن.۳. (اسم) (پزشکی) بیماری سرخک یا مخملک.
-
open pollinated
آزادگردهافشان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی، کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] ویژگی گل یا گیاهی که باروری آن بهطور طبیعی صورت میگیرد
-
self-pollinated
خودگردهافشان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی، کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] ویژگی گل یا گیاهی که گردهافشانی آن در خود گیاه صورت میپذیرد
-
خون افشان
فرهنگ فارسی معین
(اَ) (ص فا.) خونریز، بی رحم .
-
دست افشان
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) (ص فا.) در حال رقص و نشاط .