کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افشار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
افشار
/'afšār/
معنی
۱. از خانههای تختهنرد.
۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه شور.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
افشار
فرهنگ نامها
(تلفظ: afšār) (ترکی) معاون و شریک؛ نام ایل نادرقلی که به همین مناسبت نادر شاه افشار خوانده شد؛ (در موسیقی ایرانی) گوشهای در دستگاه شور (آوازِ افشاری).
-
افشار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] 'afšār ۱. از خانههای تختهنرد.۲. (موسیقی) گوشهای در دستگاه شور.
-
افشار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ افشردن و افشاردن) 'afšār ۱. = افشردن۲. افشارده؛ افشرده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دستافشار، مشتافشار.۳. افشارنده؛ افشرنده.۴. کمک؛ معاون؛ رفیق (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دزدافشار.
-
افشار
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) (اِ.)گوشه ای است در دستگاه شور.
-
افشار
لغتنامه دهخدا
افشار. [ اَ ] (اِخ ) طایفه ای از ترکان چادرنشین که در بیشتر خاک ایران پراکنده اند و دارای چندین تیره اند. (از ناظم الاطباء). خاندان معروف افشاریه یعنی نادرشاه و جانشینان او هم از این طایفه اند. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مقالات کسروی ج 1 ص 80 بب...
-
افشار
لغتنامه دهخدا
افشار. [ اَ ] (اِمص ) فشار. انضغاط. (از فرهنگ فارسی معین ). || خلانیدن . (آنندراج ) (برهان ). || افشردن ، یعنی آب از چیزی بزور دست گرفتن . (برهان ). || ریختن پی درپی . (از برهان ). || (ن مف مرخم ) در بعضی کلمات مرکب بمعنی افشارده و افشرده آمده است . ...
-
افشار
واژهنامه آزاد
افشار یکی از طوایف ترکمن
-
واژههای مشابه
-
گاو افشار
لغتنامه دهخدا
گاوافشار. [ اَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میانکوه بخش مهریز شهرستان یزد، واقع در 18 هزارگزی جنوب مهریز و 16 هزارگزی باختر جاده ٔ یزدبانار. کوهستانی ،معتدل ، دارای 849 تن سکنه . آب آن از قنات ، محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آن نساجی ا...
-
دست افشار
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ)(اِمر.)1 - میوه ای که با دست بفشارند و آبش را بگیرند. 2 - زر خالص .
-
اﷲآباد افشار
لغتنامه دهخدا
اﷲآباد افشار. [اَل ْ لاه دِ اَ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت ، در 26 هزارگزی جنوب خاوری سبزواران و 2 هزارگزی باختر رودخانه ٔ هلیل . سکنه ٔ آن 29 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
مشت افشار
فرهنگ فارسی معین
(مُ. اَ) (اِمر.) زر خالص و بدون آلیاژ که نرم بوده ، با فشار دست شکلش عوض می شود.
-
جلگه افشار
لغتنامه دهخدا
جلگه افشار. [ ج ُ گ ِ اَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش اسدآباد شهرستان همدان است . این دهستان در قسمت مرکزی بخش قرار دارد و محدود است از شمال بدهستان چهاردولی اسدآباد و از باختر بدهستانهای کلیایی و فارسینج و از جنوب به بخش کنگاور و شهرستان تویسرک...
-
تپه افشار
لغتنامه دهخدا
تپه افشار. [ ت َپ ْ پ َ اَ ](اِخ ) دهی از دهستان میان دربند است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان و در سی و پنج هزارگزی شمال باختری کرمانشاهان و یکهزار و پانصدگزی باختری شوسه ٔ سنندج واقع است . دشتی است سردسیر و 210 تن سکنه دارد.آب آن از چشمه ٔ سراب...
-
جدایی افشار
لغتنامه دهخدا
جدایی افشار. [ ج ُ ی ِ اَ ] (اِخ ) نصراﷲ میرزا فرزند نادرشاه افشار از دختر دوم بابا علی بیگ افشاراست که بعد از رضاقلی میرزا بدنیا آمد و شرح حال اودر تاریخ مسطور است بعد از قتل نادر شاه نصراﷲ و امام قلی میرزا را از کلات گرفته بمشهد نزد علی قلی خان برد...