کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افسوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
افسوس
/'afsus/
معنی
۱. احساس دریغ، حسرت، و اندوه.
۲. [قدیمی] ریشخند؛ استهزا؛ سخریه.
۳. [قدیمی] ظلم؛ ستم: ◻︎ ای صدر نائبی به ولایت فرست زود / معزول کن معینک منحوس دزد را ـ زرهای بیشمار به افسوس میبرد / آخر شمار او بکن از بهر مزد را (ناظمالاطبا: لغتنامه: افسوس).
۴. [قدیمی] مکروحیله.
〈 افسوس خوردن: (مصدر لازم) حسرت خوردن؛ دریغ خوردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آوخ، آه، اسف، تاسف، تحسر، تلهف، حسرت، حیف، دریغ، واویلا، واحسرتا، هیهات
برابر فارسی
دریغا
دیکشنری
ah, alas, lament, woe, pity, regret, remorse, rue, shame, sorriness
-
جستوجوی دقیق
-
افسوس
واژگان مترادف و متضاد
آوخ، آه، اسف، تاسف، تحسر، تلهف، حسرت، حیف، دریغ، واویلا، واحسرتا، هیهات
-
افسوس
فرهنگ واژههای سره
دریغا
-
افسوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: apasōs, afsōs] ‹فسوس› 'afsus ۱. احساس دریغ، حسرت، و اندوه.۲. [قدیمی] ریشخند؛ استهزا؛ سخریه.۳. [قدیمی] ظلم؛ ستم: ◻︎ ای صدر نائبی به ولایت فرست زود / معزول کن معینک منحوس دزد را ـ زرهای بیشمار به افسوس میبرد / آخر شمار او بکن از بهر...
-
افسوس
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ په . ] (اِ.) 1 - ریشخند، تمسخر. 2 - دریغ ، حسرت . 3 - ظلم ، ستم .
-
افسوس
لغتنامه دهخدا
افسوس . [ اَ ] (اِ) فسوس . حسرت . دریغ. کلمه ایست که در وقت حسرت گویند. (آنندراج ).در تأسف و حسرت استعمال شود. (ناظم الاطباء). دریغ و حسرت . اندوه . (فرهنگ فارسی معین ). دریغ. حسرت . ندامت : افسوس که فلان مرد. (از فرهنگ نظام ) : آخر افسوس مان بیاید ...
-
افسوس
دیکشنری فارسی به عربی
آه , اسف , شفقة
-
واژههای مشابه
-
افسوس کردن
فرهنگ فارسی معین
( ~.کَ دَ) (مص م .) مسخره کردن ، به ریشخند گرفتن .
-
دوست افسوس
لغتنامه دهخدا
دوست افسوس . [ اَ ] (ص مرکب ) هر چیز که مایه ٔ افسوس دوستان گردد. (ناظم الاطباء).
-
اشک افسوس
لغتنامه دهخدا
اشک افسوس . [ اَ ک ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اشک غم . اشک تحسر. اشک حسرت . رجوع به اشک حسرت و آنندراج شود.
-
افسوس خاستن
لغتنامه دهخدا
افسوس خاستن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) آه برخاستن . ندامت و حسرت خاستن : آن ساز نما که چون زنی کوس خیزد ز جهان هزار افسوس .فیضی اکبرآبادی (از ارمغان آصفی ).
-
افسوس خوردن
لغتنامه دهخدا
افسوس خوردن . [ اَ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) حسرت خوردن . شکایت کردن . (ناظم الاطباء) : نی همین دانا ز اوضاع جهان افسوس خوردهرکه شد بر خوان هستی میهمان افسوس خورد. اثر شیرازی (از ارمغان آصفی ).|| بازی کردن . خود را سرگرم کردن . || تمسخر کردن . دست...
-
افسوس داشتن
لغتنامه دهخدا
افسوس داشتن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) حسرت داشتن . (ناظم الاطباء) : خوش افسوسی ز قتل من بت خونخوار من داردکه انگشتی بخون آلوده دائم در دهان دارد.اثر شیرازی (از آنندراج ).
-
افسوس ریختن
لغتنامه دهخدا
افسوس ریختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب )افسوس فروریختن . طنز گفتن . تمسخر کردن : وگر کنم طلب نیم بوسه صد افسوس ز حقه ٔ دهنش چون شکر فروریزد.حافظ (از آنندراج ).
-
افسوس کن
لغتنامه دهخدا
افسوس کن . [ اَ ک ُ ] (نف مرکب ) ریشخندکننده . مستهزء. (فرهنگ فارسی معین ).