کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افسر جنگ الکترونیکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
electronic warfare officer
افسر جنگ الکترونیکی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] افسر مسئول طرحریزی و آمادهسازی و هماهنگ کردن فعالیتها و تمام امور عملیاتی مرتبط با جنگ الکترونیکی که در ستاد عملیاتی انجام وظیفه میکند
-
واژههای مشابه
-
هم افسر
لغتنامه دهخدا
هم افسر. [ هََ اَ س َ ] (ص مرکب ) همپایه . هم درجه : عیوق به دست زورمندی برده ز هم افسران بلندی .نظامی .
-
شاه افسر
لغتنامه دهخدا
شاه افسر. [ اَ س َ ] (اِ مرکب ) اسپرک را گویند و آن را بعربی اکلیل الملک خوانند. (برهان قاطع) (از آنندراج ) (انجمن آرا). رجوع به شاه بسه و اکلیل الملک شود.
-
صاحب افسر
لغتنامه دهخدا
صاحب افسر. [ ح ِ اَ س َ ] (ص مرکب ) تاجدار : قامت صاحب افسران حلقه ٔ افسری شده برده سجود افسرش با همه صاحب افسری .خاقانی .
-
افسر اعظم
لغتنامه دهخدا
افسر اعظم . [ اَ س َ رِ اَ ظَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) یعنی آفتاب . (آنندراج ).
-
افسر بهار
لغتنامه دهخدا
افسر بهار. [ اَ س َ رِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوایی از موسیقی . لحنی از موسیقی . (یادداشت مؤلف ) : چون افسر بهار بود نای عندلیب چون بند شهریار بود های طوطوی .منوچهری .
-
افسر شدن
لغتنامه دهخدا
افسر شدن . [ اَ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از پادشاه شدن باشد. (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به افسر و ترکیبات آن شود.
-
افسر یاقوت
لغتنامه دهخدا
افسر یاقوت . [ اَ س َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از خورشید باشد. (آنندراج ).
-
افسر سگزی
لغتنامه دهخدا
افسرسگزی . [ اَ س َ رِ س َ ] (اِخ ) نام تصنیفی و قولی است از تصنیفات باربد. (برهان ). نام سازی است از مصنفات باربد که در زمان قدیم در ملک سیستان متعارف بود. (از آنندراج ). || (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نام سازی باشد که نوازند. (برهان ) : بگیر باده ٔ نو...
-
شاه افسر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) šāh[']afsar = اکلیلالملک
-
صاحب افسر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] sāheb[']afsar صاحب تاج؛ دارای افسر؛ تاجدار.〈 صاحبافسر گردون: [قدیمی، مجاز] حضرت عیسی.
-
liaison officer
افسر رابط
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] فردی که وظیفۀ او ایجاد درک مشترک و وحدت عمل میان یگانهای مختلف نیروهای نظامی یا نیروهای انتظامی و دیگر سازمانهاست
-
conn officer
افسر راه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] فرد نظارتکننده بر حرکت ناو
-
افسر ارتش
دیکشنری فارسی به عربی
شرطي