کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افسرده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
افسرده
/'afsorde/
معنی
۱. پژمرده.
۲. غمگین.
۳. (روانشناسی) مبتلا به افسردگی.
۴. [قدیمی] یخبسته.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آزرده، اندوهگین، اندوهناک، بیحال، پریشانحال، پژمان، پژمرده، خمود، دلتنگ، دلمرده، رنجیده، غمگین، غمناک، گرفته، متاثر، محزون، ملول، نژند
دیکشنری
cheerless, crestfallen, depressed, depressive, despondent, disconsolate, down , downhearted, drawn, gloomy, heartsick, lethargic, pensive, sad, woebegone
-
جستوجوی دقیق
-
افسرده
واژگان مترادف و متضاد
آزرده، اندوهگین، اندوهناک، بیحال، پریشانحال، پژمان، پژمرده، خمود، دلتنگ، دلمرده، رنجیده، غمگین، غمناک، گرفته، متاثر، محزون، ملول، نژند
-
افسرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹فسرده› 'afsorde ۱. پژمرده.۲. غمگین.۳. (روانشناسی) مبتلا به افسردگی.۴. [قدیمی] یخبسته.
-
افسرده
فرهنگ فارسی معین
(اَ سُ دِ) (ص مف .) 1 - پژمرده . 2 - اندوهگین . 3 - منجمد. 4 - دلسرد.
-
افسرده
لغتنامه دهخدا
افسرده . [ اَ س ُ دَ / دِ ] (ن مف / نف ) منجمد. (ناظم الاطباء). یخ بسته شده . (غیاث اللغات ). از بسیاری سردی پژمرده و یخ بسته شده . مجازست چون آتش افسرده و تنور افسرده و شعله ٔ افسرده و چراغ افسرده . (آنندراج ). جامد.(دهار). فسرده . بسته . (یادداشت م...
-
depressed
افسرده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] ویژگی فرد دچار افسردگی
-
افسرده
دیکشنری فارسی به عربی
قاس , کييب , مکتيب , وسواسي
-
واژههای مشابه
-
دل افسرده
لغتنامه دهخدا
دل افسرده . [ دِ اَ س ُ دَ /دِ ] (ن مف مرکب ) افسرده دل . غمگین . دل مرده . ناشاد.
-
افسرده بیان
لغتنامه دهخدا
افسرده بیان . [ اَ س ُ دَ / دِ ب َ ] (ص مرکب ) کنایه از پوچ و بیمزه گو که سخنش مؤثر نباشد و به دل نزند. (آنندراج ). آنکه سخن او سرد و بیحال باشد : سخن آن است کزو زنده دلی گرم شودلب افسرده بیانان و لب گور یکی است .صائب (از آنندراج ).
-
افسرده پستان
لغتنامه دهخدا
افسرده پستان . [ اَ س ُ دَ / دِ پ ِ ] (ص مرکب ) فسرده پستان . زن نازا و عقیم . کنایه از عقیم و زن پیر که از زادن بازمانده باشد. (آنندراج ). فسرده پستان : یکسر شود امهات دوران بسته رحم و فسرده پستان . خاقانی .|| زنی که بچه افگنده باشد. (آنندراج ). || ...
-
افسرده جان
لغتنامه دهخدا
افسرده جان . [ اَ س ُ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم مرده دل و سخت و بی مهر. (آنندراج ).
-
افسرده خاطر
لغتنامه دهخدا
افسرده خاطر. [ اَ س ُ دَ / دِ طِ ] (ص مرکب ) دل شکسته . (آنندراج ). مهموم . مغموم . پژمرده . (ناظم الاطباء). دل سرد. غمین . اندوهگین .
-
افسرده درون
لغتنامه دهخدا
افسرده درون . [ اَ س ُ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) افسرده جان . (آنندراج ).
-
افسرده دل
لغتنامه دهخدا
افسرده دل . [ اَ س ُ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) افسرده جان . افسرده درون . (آنندراج ). دلتنگ . دلسردشده . ناتوان . (ناظم الاطباء). رجوع به مترادفات شود.
-
افسرده دم
لغتنامه دهخدا
افسرده دم . [ اَ س ُ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) افسرده بیان . پوچ و بیمزه . (آنندراج ). آنکه دم او سرد و بیحال باشد : نیست بر ناله ٔ افسرده دمان گوش مرابلبلی کو که صفیرش برد از هوش مرا.رضی (از فرهنگ ضیاء).