کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افساینده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
افساینده
/'afsāyande/
معنی
۱. رامکننده.
۲. افسونگر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
افساینده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] 'afsāyande ۱. رامکننده.۲. افسونگر.
-
افساینده
فرهنگ فارسی معین
(اَ یَ دِ) (ص فا.) 1 - رام کننده .2 - افسونگر، جادوگر.
-
افساینده
لغتنامه دهخدا
افساینده . [ اَ ی َ دَ / دِ ] (نف ) افسون کننده . رام کننده . تسخیرکننده بافسون . آنکه افساید. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به افسای و افساییدن شود.
-
جستوجو در متن
-
افسا
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ افساییدن) ‹افسای› 'afsā ۱. = افساییدن۲. افساینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): مارافسای.
-
افسایش
لغتنامه دهخدا
افسایش . [ اَ ی ِ ] (اِمص ) عمل افساینده . رجوع به افسای و افساییدن شود.
-
چشم فسای
لغتنامه دهخدا
چشم فسای . [ چ َ / چ ِ ف َ/ ف ِ ] (نف مرکب ) بمعنی افسونگر چشم زخم باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء).کسی که افسون چشم زخم کند. (فرهنگ نظام ). چشم افساینده . چشم افسای . افسون کننده ٔ چشم بد.
-
کژدم فسای
لغتنامه دهخدا
کژدم فسای . [ ک َ دُ ف َ ] (نف مرکب ) افساینده و افسون کننده ٔ کژدم . آنکه علاج کژدم زده به افسون کند مثل مارافسای . (آنندراج ). آنکه عقرب را افسون کند و گزیدگی او را معالجه نماید : زانکه زلفش کژدمست و هرکرا کژدم گزیدمرهم آن زخم را کژدم نهد کژدم فسای...
-
افسای
لغتنامه دهخدا
افسای . [ اَ ] (نف مرخم ) افسون خوان و رام کننده . (مجمعالفرس ). افسونگر و رام کننده را گویند و افسانیدن رام کردن را. (برهان ) (آنندراج ). افسون و افسون خوان . (فرهنگ شعوری ). جادوگر. افسونگر. (ناظم الاطباء). فسون خواننده . افسون خوان . (فرهنگ خطی )....
-
سای
لغتنامه دهخدا
سای . (نف مرخم ) فاعل ساییدن را گویند که ساینده باشد. (برهان ). ساینده . (شرفنامه ) : جلوه گاه طایر اقبال باشد هر کجاسایه اندازد همای چتر گردون سای تو. حافظ.- اوج سای : در آن سنگ بسته دز اوج سای عمارتگری کرد بسیار جای . نظامی .- پریسای (افساینده ) : ...