کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افسانه شنیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افسانه شنیدن
لغتنامه دهخدا
افسانه شنیدن . [ اَ ن َ / ن ِ ش َ دَ ] (مص مرکب ) افسانه گوش دادن . بقصه و داستان گوش دادن : ز من باید شنید افسانه ٔ عشق که خوردم از ازل پیمانه ٔ عشق .باقر کاشی (از ارمغان آصفی ).
-
واژههای مشابه
-
آفسانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'āfsāne افسانه؛ سرگذشت؛ قصه؛ حکایت.
-
آفسانه
لغتنامه دهخدا
آفسانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) افسانه : بدان بد کزین بد بهانه منم سخن را نخست آفسانه منم . فردوسی .آن موی که در ستایش آمدزلف است و کله نه موی شانه مردم جستم نه ریش و دستارحکمت گفتم نه آفسانه . عمادی .به پیش خلق شب و روز برمناقب تست مدارِقصه و تاریخ و آف...
-
افسانه پرداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) 'afsānepardāz ۱. کسی که افسانهای میسازد یا مینویسد؛ گویندۀ افسانه.۲. [مجاز] کسی که حرف دروغ و باورنکردنی بزند؛ بیهودهگو.
-
افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹افسانهگوی› 'afsānegu ۱. آنکه افسانهای نقل میکند؛ گویندۀ افسانه.۲. [مجاز] کسی که حرف دروغ و باورنکردنی بزند؛ بیهودهگو.
-
افسانه گویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'afsāneguy(')i قصهگویی؛ افسانه گفتن.
-
افسانه خواندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. خا دَ) (مص ل .) یاوه گفتن ، بیهوده حرف زدن .
-
افسانه گو
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) 1 - داستان سرا. 2 - کنایه از: یاوه گو، بیهوده گو.
-
شب افسانه
لغتنامه دهخدا
شب افسانه . [ ش َ اَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) افسانه ٔ شب . افسانه که برای آمدن خواب در شبها بشنوند. (بهار عجم ) (آنندراج ). سخن شب . (ناظم الاطباء). قصه که شب هنگام گویند تا شنونده نرم نرم به خواب شود : تنی چند را از رقبیان راه ز بهر شب افسانه بنشاند ...
-
افسانه افکندن
لغتنامه دهخدا
افسانه افکندن . [ اَ ن َ / ن ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رایج کردن افسانه . افسانه را رواج دادن : تا طره ات بخواب نبیند دگر شکست افسانه ٔ درستی پیمان درافکنم . ظهوری ترشیزی (از ارمغان آصفی ).و رجوع به افسانه شود.
-
افسانه برتابیدن
لغتنامه دهخدا
افسانه برتابیدن . [ اَ ن َ / ن ِ ب َ دَ ] (مص مرکب ) تاب و توان داشتن افسانه را. قدرت بر افسانه داشتن : خاموش حزین که برنتابدافسانه ٔ عشق برزبانها.حزین اصفهانی (از ارمغان آصفی ).
-
افسانه بردن
لغتنامه دهخدا
افسانه بردن . [ اَ ن َ / ن ِ ب ُدَ ] (مص مرکب ) گول خوردن . فریب خوردن : بگرفت خواب دیده ٔ بخت و امید رااز بس ز وعده های تو افسانه برده ایم .نظیری نیشابوری (از ارمغان آصفی ).
-
افسانه بستن
لغتنامه دهخدا
افسانه بستن . [ اَ ن َ / ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) ترتیب دادن افسانه . (آنندراج ) : برگ کاهی نیست کوه بیستون پیش غمم من کجا بودم که دهر افسانه ٔ فرهاد بست .سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
افسانه پذیرفتن
لغتنامه دهخدا
افسانه پذیرفتن . [ اَ ن َ / ن ِ پ َ رُ ت َ ] (مص مرکب ) قبول کردن افسانه : مجنون تو افسانه و افسون نپذیردبا بیخردی پند فلاطون نپذیرد.طالب آملی (از ارمغان آصفی ).