کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افسانه سرا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
افسانه سگال
لغتنامه دهخدا
افسانه سگال . [ اَ ن َ / ن ِ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه قصه و سرگذشت میگوید. (ناظم الاطباء). افسانه پرداز. دروغ ساز. باطل گو.
-
افسانه سنج
لغتنامه دهخدا
افسانه سنج . [ اَ ن َ / ن ِ س َ ] (نف مرکب ) افسانه ساز. افسانه سگال . آنکه قصه میگوید. (ناظم الاطباء) : افسانه سنج نیست لب خونچکان ماصد جان گزنده حرف چکد از زبان ما.طالب آملی (از ارمغان آصفی ).
-
افسانه فروش
لغتنامه دهخدا
افسانه فروش . [ اَ ن َ / ن ِ ف ُ ] (نف مرکب ) پخش کننده ٔ افسانه . شهرت فروشنده : همچون جرس افسانه فروش است خروشم بی تابی دل آه مرا از اثر انداخت . حزین اصفهانی (از ارمغان آصفی ).و رجوع به افسانه شود.
-
افسانه گو
لغتنامه دهخدا
افسانه گو. [ اَ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) قصه خوان . نقل گو.افسانه سگال . افسانه سنج . (ناظم الاطباء). افسانه ساز. افسانه پرداز. (آنندراج ). گوینده ٔ افسانه . سامر. افسانه گوی . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به افسانه گوی شود.
-
افسانه گوی
لغتنامه دهخدا
افسانه گوی . [ اَ ن َ ] (نف مرکب ) کنایه است از نقال وقصه گوی . (انجمن آرای ناصری ). افسانه گو : زر افتاد در دست افسانه گوی بدررفت از آنجا چو زر تازه روی . سعدی (بوستان ).مطرب و شطرنج باز و افسانه گوی راه ندهند. (از مجالس سعدی ). رجوع به افسانه و افس...
-
افسانه گوینده
لغتنامه دهخدا
افسانه گوینده . [ اَ ن َ / ن ِ ی َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) افسانه گوی . افسانه پرداز. افسانه ساز. افسانه سنج . و رجوع به این کلمات شود.
-
افسانه گویی
لغتنامه دهخدا
افسانه گویی . [ اَ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) نقل گویی . قصه گوئی . (ناظم الاطباء). قصه پردازی . حکایت سازی . عمل افسانه گوی : همه کارشان شوخی و دلبری گه افسانه گویی گه افسونگری . نظامی .و رجوع به افسانه گو شود.
-
افسانه نویس
لغتنامه دهخدا
افسانه نویس . [ اَ ن َ / ن ِ ن ِ ] (نف مرکب ) نویسنده ٔ افسانه . داستان نویس . حکایت پرداز. و رجوع به افسانه شود.
-
افسانه نویسی
لغتنامه دهخدا
افسانه نویسی . [ اَ ن َ / ن ِ ن ِ ] (حامص مرکب ) داستان نویسی . عمل افسانه نویسنده . قصه نویسی . رجوع به افسانه شود.
-
افسانه ای
دیکشنری فارسی به عربی
اسطوري , خيالي , رائع , مدهش
-
افسانه امیز
دیکشنری فارسی به عربی
اسطوري
-
افسانه وار
دیکشنری فارسی به عربی
رائع
-
افسانه شناسی
دیکشنری فارسی به عربی
علم الاساطير
-
افسانه هاوروایات قومی
دیکشنری فارسی به عربی
تراث تقليدي
-
افسانه های قومی واجدادی
دیکشنری فارسی به عربی
فولکلور