کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افسانه سرای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
افسانه هاوروایات قومی
دیکشنری فارسی به عربی
تراث تقليدي
-
افسانه های قومی واجدادی
دیکشنری فارسی به عربی
فولکلور
-
داستان افسانه امیز
دیکشنری فارسی به عربی
غزل
-
افسانه پردازی کردن
دیکشنری فارسی به عربی
غزل
-
افسانه و افسون
فرهنگ گنجواژه
مجاز، داستان.
-
حقیقت و افسانه
فرهنگ گنجواژه
واقعی و غیر واقعی.
-
حیوان افسانه ای با بالا تنه انسان وپایین تنه اسب
دیکشنری فارسی به عربی
قنطور
-
جستوجو در متن
-
داستان سرا
لغتنامه دهخدا
داستان سرا. [ س َ ](نف مرکب ) داستان سرای . سامر. قصه گوی . افسانه سرای .
-
فسانه سرای
لغتنامه دهخدا
فسانه سرای . [ ف َ / ف ِ ن َ / ن ِس َ ] (نف مرکب ) فسانه پرداز. افسانه گوی : خواست تا بانوی فسانه سرای آرد آیین بانوانه بجای .نظامی .
-
سرای
لغتنامه دهخدا
سرای . [ س َ ] (نف مرخم ) سَرا. سخن گوی و حرف زن که شاعر و قصه خوان باشد لیکن در این دو جا بدون ترکیب گفته نمیشود، همچو مدحت سرای و سخن سرای . (برهان ) : هزاردستان بر گل سخن سرای چو سعدی دعای صاحب عادل علاء دولت و دین را. سعدی .- بربطسرای : چون در آو...
-
لئون تولستوی
لغتنامه دهخدا
لئون تولستوی . [ ل ِ ئُن ْ ت ُ ] (اِخ ) افسانه سرای روسی . رجوع به تولستوی شود.
-
لاشامبدی
لغتنامه دهخدا
لاشامبدی . [ ب ُ ] (اِخ ) پیر. نام افسانه سرای فرانسوی . مولد «منتینیاک - سور - وِزر» (1806-1872 م .).
-
برغو
واژهنامه آزاد
داستان سرای عاشقان را گویند/عاشیقی که با ساز دوتار و یا دیوان داستان سرایی میکند و داستان ها و افسانه های آمیانه ای چون کوراوغلو را روایت میکند.
-
فسانه پرداز
لغتنامه دهخدا
فسانه پرداز. [ ف َ / ف ِ ن َ / ن ِپ َ ] (نف مرکب ) افسانه گوی . افسانه سرای : صاحب خبری فسانه پرداززین قصه چنین خبر دهد باز.نظامی .
-
نقال
لغتنامه دهخدا
نقال . [ ن َق ْ قا ] (ع ص ) فرس نقال ؛ اسب که زودزود بردارد پاها را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اسب که به سرعت قدم بردارد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). منتقل . مناقل . (متن اللغة) (المنجد). || آنکه چیزها را از موضعی به موضع دیگر نقل کند. (از اقرب ا...