کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افروزش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
افروزش
/'afruzeš/
معنی
۱. افروختگی؛ روشنایی؛ تابش.
۲. (اسم) [مجاز] رونق.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
ignition, inflammation
-
جستوجوی دقیق
-
افروزش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹فروزش› [قدیمی] 'afruzeš ۱. افروختگی؛ روشنایی؛ تابش.۲. (اسم) [مجاز] رونق.
-
افروزش
فرهنگ فارسی معین
(اَ زِ)(اِمص .)1 - افروختگی ، روشنایی . 2 - اشتعال .
-
افروزش
لغتنامه دهخدا
افروزش . [ اَ زِ ] (اِمص ) افروختگی . روشنائی . (فرهنگ فارسی معین ). اشتعال . (فرهنگ فارسی معین ). فروزش . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). اسم مصدر افروختن و فروختن و مصدر دوم این ماده یعنی روشنائی . افروختگی . (یادداشت دهخدا) : بدو گفت خاقان که ...
-
جستوجو در متن
-
اشتعال
فرهنگ واژههای سره
افروزش
-
preignition
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پیشگویی، احتراق قبل از وقت، پیش افروزش
-
فروزش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] foruzeš افروزش؛ افروختگی؛ روشنایی؛ تابش.
-
افروزی
لغتنامه دهخدا
افروزی . [ اَ ] (حامص ) روشنگری . افروختگی . رجوع به افروختن و افروزش شود.
-
مساعیر
لغتنامه دهخدا
مساعیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِسعار. (ناظم الاطباء). مساعر. || برانگیزندگان شدتهای حرب و اشتعال نایره ٔ آن و افروزش نارها : ابوعبداﷲ طائی با مساعیر عرب مقدمه ٔ لشکر ساخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 349). با قومی که مشاهیر انجاد و مساعیر اعداد بودند روی به...
-
تن آسائی
لغتنامه دهخدا
تن آسائی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) رفه .(منتهی الارب ). تن آسانی . (ناظم الاطباء) : تن آسائی و کاهلی دور کن بکوش و ز رنج تنت سور کن . فردوسی .تن آسائی خویش جستن در این نه افروزش تاج و تخت و نگین . فردوسی .چه جستن جز ازتخت و تاج و نگین تن آسائی و گنج ایر...
-
اشتعال
لغتنامه دهخدا
اشتعال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) افروخته شدن آتش . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ) (زوزنی ). درافروختن آتش . (آنندراج ). افروختن . برافروختن . افروزش . برافروزش . فروزش . مشتعل شدن . زبانه کشیدن . درگرفتن آتش . افروختگی . برافروختگی . ر...
-
بستان افروز
لغتنامه دهخدا
بستان افروز. [ ب ُ اَ ](اِ مرکب ) بوستان افروز. گلی است سرخ رنگ و بی بوی که آن را تاج خروس و گل یوسف نیز گویند و بعضی اسپرغم را که ضیمران باشد بستان افروز میگویند و بجای فا، بای فارسی هم آمده است . (برهان ). سرخ مرد یا سرخ مرز یا گل یوسف . (سروری ). ...
-
دخان
لغتنامه دهخدا
دخان . [ دُ ] (ع اِ) دُخّان . (منتهی الارب ). دود که از آتش برآید. (غیاث اللغات ). دود. نحاس . یحموم . (یادداشت مؤلف ). درعرف عامه جسم سیاه بالارونده ای است که محصول آنچه ازآتش سوخته است میباشد. و در اصطلاح حکماء اعم از تعریف مذکور است و عبارتست از ...
-
افروز
لغتنامه دهخدا
افروز. [ اَ ] (ص ) روشن . (ناظم الاطباء) (هفت قلزم ) (برهان ) (آنندراج ) (مؤید). || (نف مرخم ) روشن کننده . (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ) (ناظم الاطباء) (مؤید) (شرفنامه ). در کلمات مرکبه بمعنی افروزنده است و مخفف آن باشد، چنانکه درآتش افروز، آذرا...
-
افروختن
لغتنامه دهخدا
افروختن . [ اَ ت َ ] (مص ) روشن کردن آتش و چراغ . (برهان ) (ناظم الاطباء). روشن کردن ، و افروغ و افروخ بمعنی تابش و روشنی است و آنرا فروغ نیز گویند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). روشن کردن وروشن شدن ، کذا فی شرفنامه . و در ادات بمعنی اخیر فقط است و...