کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افروختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
افروختن
/'afruxtan/
معنی
۱. روشن کردن.
۲. روشن کردن آتش، چراغ، و امثال آن.
۳. (مصدر لازم) روشن شدن؛ درخشان شدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
برافروختن، روشن کردن، شعلهور کردن، گرا، مشتعل کردن ≠ اطفا
فعل
بن گذشته: افروخت
بن حال: افروز
دیکشنری
ignite, inflame, light
-
جستوجوی دقیق
-
افروختن
واژگان مترادف و متضاد
برافروختن، روشن کردن، شعلهور کردن، گرا، مشتعل کردن ≠ اطفا
-
افروختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: afrōxtan] ‹افروزیدن› 'afruxtan ۱. روشن کردن.۲. روشن کردن آتش، چراغ، و امثال آن.۳. (مصدر لازم) روشن شدن؛ درخشان شدن.
-
افروختن
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ) [ په . ] 1 - (مص م .)روشن کردن . 2 - (مص ل .) روشن شدن . 3 - تند شدن آتش . 4 - خشمگین شدن .
-
افروختن
لغتنامه دهخدا
افروختن . [ اَ ت َ ] (مص ) روشن کردن آتش و چراغ . (برهان ) (ناظم الاطباء). روشن کردن ، و افروغ و افروخ بمعنی تابش و روشنی است و آنرا فروغ نیز گویند. (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). روشن کردن وروشن شدن ، کذا فی شرفنامه . و در ادات بمعنی اخیر فقط است و...
-
افروختن
دیکشنری فارسی به عربی
نار
-
افروختن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: dargirni طاری: dargürnây(mun) طامه ای: ârdatan طرقی: dergirnâymun کشه ای: riše(n) kardmun نطنزی: girnâɂan
-
واژههای مشابه
-
عارض افروختن
لغتنامه دهخدا
عارض افروختن . [ رِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از غضبناک شدن و خشمگین گشتن .
-
گیتی افروختن
لغتنامه دهخدا
گیتی افروختن . [ اَت َ ] (مص مرکب ) روشن ساختن گیتی . منور کردن جهان .
-
آتش افروختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ تَ)(مص م .) کنایه از: آشوب و فتنه به پا کردن .
-
عارض افروختن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ تَ) [ ع - فا. ] (مص ل .) کنایه از: خشمگین شدن .
-
آتش افروختن
لغتنامه دهخدا
آتش افروختن .[ ت َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تسعیر. تأریث . توقید. ایقاد. تسجیر. استیقاد. اشعال . اثقاب . تثقیب . تأریش . ایراء. توریه . تشعیل . الهاب . اضرام . تلهیب . تأجیج . روشن کردن . و رجوع به افروختن شود. || مجازاً، فتنه انگیختن و سبب جنگ و دشمنی...
-
جبین افروختن
لغتنامه دهخدا
جبین افروختن . [ ج َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) برافروخته شدن چهره . کنایه از خشمناک شدن : مهابتت چو برافروزد از عتاب جبین بکار خویش فلک را نمیدهد تمکین .اثر شیرازی (از ارمغان آصفی ).
-
جان افروختن
لغتنامه دهخدا
جان افروختن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) جان را روشن کردن . جان را فروزش دادن .رجوع به جان افروز شود.
-
رخ افروختن
لغتنامه دهخدا
رخ افروختن . [ رُ اَ ت َ ] (مص مرکب ) به رنگ آوردن رخسار. برافروختن روی : رخ چون آیت رحمت ز می افروخته ای آتش ای گبر به قرآن زده ای به به به . عارف قزوینی .رجوع به رخ برافروختن شود.