کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افراشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
افراشتن
/'afrāštan/
معنی
۱. بلند ساختن؛ بالا بردن: ◻︎ هرکه گردن به دعوی افرازد / خویشتن را به گردن اندازد (سعدی: ۵۶).
۲. آراستن؛ زینت دادن.
۳. برپا کردن؛ برافراشتن؛ افراختن.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: افراشت
بن حال: افراز
دیکشنری
fly, lift, rear, unfurl, upraise, uprear, hoist
-
جستوجوی دقیق
-
افراشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) 'afrāštan ۱. بلند ساختن؛ بالا بردن: ◻︎ هرکه گردن به دعوی افرازد / خویشتن را به گردن اندازد (سعدی: ۵۶).۲. آراستن؛ زینت دادن.۳. برپا کردن؛ برافراشتن؛ افراختن.
-
افراشتن
فرهنگ فارسی معین
(اَ تَ) (مص م .) افراختن .
-
افراشتن
لغتنامه دهخدا
افراشتن . [ اَ ت َ ] (مص ) برداشتن . بلند ساختن . (برهان ) (آنندراج ). افراختن . برداشتن . بلند ساختن . (ناظم الاطباء). همان افراختن است و فراشتن نیز لغتی است . (شرفنامه ٔ منیری ). رفع کردن . بلند کردن . دروا کردن . و برداشتن چنانکه جانور دم را و آدم...
-
افراشتن
دیکشنری فارسی به عربی
ارفع , ذبابة , منتصب , موخرة
-
واژههای مشابه
-
کمان افراشتن
لغتنامه دهخدا
کمان افراشتن . [ ک َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) برداشتن کمان به قصد تیر انداختن . (آنندراج ) (از فرهنگ فارسی معین ) : بسته گردددست مکاران چو بگشاید کمین پست گردد روی جباران چو بفرازد کمان . امیر معزی (از آنندراج ).و رجوع به کمان افراز شود.
-
گردن افراشتن
لغتنامه دهخدا
گردن افراشتن . [ گ َ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) گردن بلند کردن . || گردن کشیدن . طغیان . سرکشی : هرکه گردن به دعوی افرازددشمن از هر طرف بدو تازد. سعدی . || امتداد و برابری و مقابله در بلندی : قزل ارسلان قلعه ای سخت داشت که گردن به الوند برمیفراشت .سعدی (...
-
گردن افراشتن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . اَ تَ) (مص ل .) طغیان کردن ، سرکشی .
-
رایت افراشتن
لغتنامه دهخدا
رایت افراشتن . [ ی َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) رایت افراختن . علم برافراشتن . بیرق برافراشتن : جامه ای از صابری بردوختیم رایتی از شاطری افراشتیم .عبدالواسع جبلی .
-
سر افراشتن
لغتنامه دهخدا
سر افراشتن . [ س َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) برتر شدن . بالاتر شدن : چو بگذشت از جهان ده چیز بگذاشت کز آن ده بر همه شاهان سر افراشت . نظامی . || سربلند بودن . نیک نام بودن : بود نام نیک و سر افراشتن ز ناخوانده مهمان نکو داشتن .اسدی .
-
بارگاه افراشتن
لغتنامه دهخدا
بارگاه افراشتن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) بر پا کردن خیمه ٔ سلاطین . بارگاه آراستن . بارگاه زدن . بارگاه کشیدن : چو افراشت در غجدوان بارگاه جهان تیره گشت از غبار سپاه . قاسم گنابادی (از ارمغان آصفی ).رجوع به بارگاه آراستن و بارگاه زدن و بارگاه کشیدن شود...
-
تیغ افراشتن
لغتنامه دهخدا
تیغ افراشتن . [ اَ ت َ ] (مص مرکب ) شمشیر کشیدن . آماده ٔ نبرد شدن : هرچه خواهی کن که ما را باتو روی جنگ نیست سر نهادن به در آن موضع که تیغ افراشتی .سعدی .
-
بر افراشتن
دیکشنری فارسی به عربی
رافعة
-
جستوجو در متن
-
افراختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] 'afrāxtan = افراشتن