کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افراح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افراح
لغتنامه دهخدا
افراح . [ اَ ](ع اِ) ج ِ فرح . شادیها. (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
افراح
لغتنامه دهخدا
افراح . [ اِ ] (ع مص ) شاد کردن . (منتهی الارب ) (از کنز بنقل غیاث اللغات ) (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گران ساختن وام کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گران کردن کسی را به وام . (المصادر زوزنی ...
-
واژههای همآوا
-
افراه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'afrāh طعامی که برای زندانیان ترتیب دهند و میان آنان توزیع کنند.
-
افراه
لغتنامه دهخدا
افراه . [ اَ ] (اِ) طعامی است که بجهت محبوسان پزند. (برهان ) (آنندراج ). طعامی که ازبرای محبوسان پزند. (لغت فرس ) (اوبهی ). طعامی است مخصوص محبوسین در زندان . (شعوری ). طعامی که در میان محبوسان و زندانیان توزیع کنند. (ناظم الاطباء).
-
افراه
لغتنامه دهخدا
افراه . [ اِ ] (ع مص ) بچه ٔزیرک آوردن ناقه . (آنندراج ). بچه ٔ زیرک آوردن شتران ماده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بنده ٔ زیرک بدست آوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
مفرح
لغتنامه دهخدا
مفرح . [ م ُ رِ ] (ع ص ) شادمانی آورنده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به افراح شود.
-
شاد کردن
لغتنامه دهخدا
شاد کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شادان کردن . شادمان کردن . شادمانه کردن . خوشحال کردن . مسرور ساختن . سرور. مسرت . ابهاج . افراح . ایناس . تفریح : برنده بدو گفت کای تاجوریکی شادکن دل به ایرج نگر. فردوسی .نخستین نیایش به یزدان کنیددل از داد ما شاد و ...
-
بدو
لغتنامه دهخدا
بدو. [ ب َدْ وْ ] (از ع ، اِ) (از بدء عربی ) ابتداء و آغاز. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). اول از هر چیزی و آغاز و ابتداءو شروع . (ناظم الاطباء) : و از بدو رواح تا ظهور صباح در تجرع اقداح افراح بگذاشتند. (سندبادنامه ص 88). از بدو عالم هیچ پادشاه بیگانه ب...
-
شی
لغتنامه دهخدا
شی ٔ. [ ش َی ْءْ ] (ع اِ) چیز. ج ، اشیاء، اشیاوات ، اشاوات ، اشاوی (بفتح الواو و کسرها مثله اصله )، اشائی (علی افاعیل )، همزه به «یا» بدل شد پس سه «یا» جمع شدند میانه را حذف کردند و اخیر را بالف بدل کردند و اول را به واو ویجمع علی اشایا و یقال ایضاً ...
-
ابوالفتوح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) یا ابوالفتح . شهاب الدین (شیخ ...) یحیی بن حبش بن امیرک السهروردی المقتول یاشهید معروف به شیخ اشراق و بعضی نام او را احمد گفته اند و پاره ای برآنند که کنیت او یعنی ابوالفتوح اسم او است و ابوالعباس احمدبن ابی اصیبعه...