کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ephod
دیکشنری انگلیسی به فارسی
افد، صنم، بت یا تصویر، جامه رسمی مخصوص کاهنان یهود
-
افتد
لغتنامه دهخدا
افتد. [ اَ ت ِ ](ص ، اِ) بمعنی ستاینده و ستایش کننده باشد. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). ستایش و مدح . (ناظم الاطباء). اَفِد کلاهما شگفت و بتازیش عجب گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). || شگفت و عجب و تعجب . (برهان ). و شگفت . (ناظم الاطباء). || هر چیز عج...
-
افدستا
لغتنامه دهخدا
افدستا. [ اَ دِ ](اِ مرکب ) بمعنی افتدستاست که ستایش عجب و نیکوترین ستایش و حمد خدای عزوجل باشد بزبان پهلوی . (برهان ) (هفت قلزم ). این لفظ کلمتی است مرکب پهلوی : اَفد، شگفت باشد و ستا، ستایش ، چنانکه دقیقی گفت : جز از ایزد توام خداوندی کنم از دل بتو...
-
زنش
لغتنامه دهخدا
زنش . [ زَ ن ِ ] (اِمص ) مصدر دوم زدن . زخم . ضربت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : اردوان و اسوباران فرازرسیدند و از چنان زنش اَفَد نمود، پرسید این زنش که کرد؟ (کارنامه ٔ اردشیر بابکان ترجمه ٔ صادق هدایت ص 9، یادداشت ایضاً). این اسم مصدر اکنون غیر مستع...
-
استا
لغتنامه دهخدا
استا. [ اِ ] (نف مرخم ) ستایش کننده . (برهان ) (جهانگیری ). ستاینده ، چنانکه گویند: خودستا و خوداستاو بدون ترکیب مستعمل نشود. (رشیدی ). || (اِمص ) ستایش . اسدی در لغت فرس ذیل افدستا آرد: افد شگفت باشد و ستا ستایش چنانکه دقیقی گفت : جز از ایزد توام خد...
-
شگفت
لغتنامه دهخدا
شگفت . [ ش ِ گ ِ / گ ُ] (اِ) تعجب . تحیر. (ناظم الاطباء). تعجب . (برهان ). تعجب و حیرت است و با لفظ دیدن و بودن و داشتن مستعمل . (آنندراج ) : به شگفتم از آن دو کژدم تیزکه چرا لاله اش به جفت گرفت . خسروی .در آن خانه شد پهلوان از شگفت بسی پیش یزدان نیا...
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ جُدْ دی ] (القاضی ... مکی ) (اِخ ) ابن احمدبن ابراهیم بن تاج الدین بن محمد متوفی بسال 1066 هَ . ق . قاضی ادیب از اهالی مکه واصلش از مدینه بود اشعار و منشآتش لطیف است و او راست : «فتاوی فقهیة» که پسرش احمد در مجموعه ای بنام «تاج المجامیع...