کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افتقار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
افتقار
/'efteqār/
معنی
فقیر شدن؛ بینوا شدن؛ نیازمند شدن؛ تهیدستی؛ درویشی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
افتقار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'efteqār فقیر شدن؛ بینوا شدن؛ نیازمند شدن؛ تهیدستی؛ درویشی.
-
افتقار
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) ندار شدن ، نیازمند گشتن . 2 - (اِمص .) فقر، تهیدستی .
-
افتقار
لغتنامه دهخدا
افتقار. [ اِ ت ِ ] (ع مص )نیازمند گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). حاجت بکسی پیدا کردن . و به این معنی با «الی » متعدی شود. (از اقرب الموارد). || درویش گشتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). فقیر گردیدن . (از اقرب الموارد)...
-
واژههای مشابه
-
افتقار آوردن
لغتنامه دهخدا
افتقار آوردن . [ اِ ت ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) عجز و نیاز آوردن . اظهار احتیاج کردن : ما عشق ترا بیادگار آوردیم بر خاک تو عجز و افتقار آوردیم .
-
جستوجو در متن
-
هزبلة
لغتنامه دهخدا
هزبلة. [ هََ ب َ ل َ ] (ع مص ) سخت محتاج گردیدن . (منتهی الارب ). افتقار. (اقرب الموارد).
-
عجز آوردن
لغتنامه دهخدا
عجز آوردن . [ ع َ وَ دَ ] (مص مرکب ) درماندگی نمودن . ناتوانی کردن . ناتوان بودن : ما عشق ترا به یادگار آوردیم بر خاک تو عجز و افتقار آوردیم .
-
طبل خواری
لغتنامه دهخدا
طبل خواری .[ طَ خوا / خا ] (حامص مرکب ) مفت خواری : چون به انبازیست دنیا برقرارهر کسی کاری گزیند زِ افتقارطبل خواری در میانه شرط نیست راه سُنت کار و مکسب کرد نیست . مولوی .رجوع به طبل خوار شود.
-
زنگ کر کردن
لغتنامه دهخدا
زنگ کر کردن . [ زَ ک َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از خاموش ساختن و ملزم گردانیدن . گویند که زنگش را کر کردیم ؛ یعنی ساکتش کردیم و یا گوشمالش دادیم و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته . و زنگش کر است در حق کسی گویند که از مکنت و جاهی به ادبار و افتقار اف...
-
احتیاج
لغتنامه دهخدا
احتیاج . [ اِ ] (ع مص ) نیازمند گشتن . (زوزنی ) (تاج المصادر). نیازمند شدن . حاجتمند شدن . افتقار. فقر. بی چیزی .حاجت . حاجتمندی . حاجتومندی . نیازومندی : آنچه شیران را کند روبه مزاج احتیاج است احتیاج است احتیاج . مولوی .ای صاحب متاع صباحت لطافتی کاو...
-
مفتقر
لغتنامه دهخدا
مفتقر. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) محتاج . (غیاث ) (آنندراج ). نیازمندشده . درویش گشته . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). نیازمند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اعیان این مملکت به دیدار او مفتقرند و جواب این حرف را منتظر. (گلستان ).نه چنان مفتقرم کِم ...
-
املاص
لغتنامه دهخدا
املاص . [ اِ ] (ع مص ) بچه ٔ مرده انداختن زن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || بچه بیفکندن زن بحیلتی . (مصادر زوزنی ). افکندن زن بچه را در حالی که ناتمام است . (از اقرب الموارد). || لغزانیدن چیزی را. (از ناظم الاطباء). ...
-
عرضه داشتن
لغتنامه دهخدا
عرضه داشتن . [ ع َ ض َ / ض ِ ت َ ] (مص مرکب ) اظهار کردن و بیان کردن ، از طرف کوچکتر به بزرگتر. (فرهنگ فارسی معین ) : صورت حال عرضه داشت . (مجالس سعدی ).حسب حالم سخنی بس خوش و موجز یاد است عرضه دارم اگرم رخصت اطناب دهی .ابن یمین .آن قصه غلبه ٔ گرگ را...
-
درویش شدن
لغتنامه دهخدا
درویش شدن . [ دَرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) مسکین شدن . بی چیز گشتن . نادار شدن . فقیرشدن . بی نوا گشتن . ابلاط. ارماد. ارمال . ازهاد. اصرام . اصفار. (تاج المصادر بیهقی ). اعالة. (دهار). اعدام . (از منتهی الارب ). اعسار. (دهار). اعواز. (تاج المصادر بیهقی ...