کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افتداء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
افتداء
لغتنامه دهخدا
افتداء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خویشتن را واخریدن . (تاج المصادر بیهقی ). خویشتن را بازخریدن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). سر خریدن و سربها دادن .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نجات دادن کسی را از اسارت با دادن مالی . (از اقرب الموار...
-
جستوجو در متن
-
مفتدی
لغتنامه دهخدا
مفتدی . [ م ُ ت َ دا ] (ع ص ) کسی که سرخریده شده باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به افتداء شود.
-
مفتدی
لغتنامه دهخدا
مفتدی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) کسی که سر خود را می خرد و خود را فدیه می دهد. (ناظم الاطباء). فدیه ده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به افتداء شود.
-
واخریدن
لغتنامه دهخدا
واخریدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خریداری کردن . || بازخریدن . دوباره خریدن . (ناظم الاطباء) : وآنکه خواهی از بلایش واخری جان او را در تضرع آوری . مولوی .که نه مجنون است یاری چون بریداز کسی که جان او را واخرید. مولوی .تا مگر زین جنگ حقت واخرددر جهان صل...
-
مخنوق
لغتنامه دهخدا
مخنوق . [ م َ ] (ع ص ) خبه کرده شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). گلوافشرده شده . (غیاث ). خفه شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به خنیق و مخنق شود.- امثال :اِفْتَدِ مخنوق ؛ در رهائی یافتن از سختی گویند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)...
-
بازخریدن
لغتنامه دهخدا
بازخریدن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خریدن . ابتیاع کردن . از نو خریدن فروخته را : و به هر شهر کس ببردندی و خط بیاع بدان عرض کردندی بسود بازخریدندی ناگشاده . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 146). || خلاص دادن و رهانیدن . (آنندراج ). خلاص دادن بفداء. افتداء. باز...
-
خریدن
لغتنامه دهخدا
خریدن . [ خ َ دَ ] (مص ) پول دادن در ازای چیزی و ابتیاع کردن . ضد فروختن . (ناظم الاطباء). ابتیاع . (زوزنی )، اشتراء. (زوزنی ). بیع. شراء. شری . (یادداشت بخط مؤلف ) : خواجه غلامی خرید دیگر تازه سست هل و حجره گرد و لغو و ملازه .منجیک .یکی داد جامه یک...