کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افتاده مست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عقب افتاده (از لحاظ هوش و رشد بدنی)
دیکشنری فارسی به عربی
متخلف عقليا
-
جستوجو در متن
-
سیاه مست
لغتنامه دهخدا
سیاه مست . [ م َ ] (ص مرکب ) بدمست . (آنندراج ). مردم مست افتاده بیهوش . (ناظم الاطباء). مست طافح . مست مست . مست خراب .
-
مست
لغتنامه دهخدا
مست . [ م َ ] (ص ) شراب خواره ای که شراب در وی اثر کرده باشد. (ناظم الاطباء). می زده . دگرگون شده از آشامیدن می و غیره . سخت بی خود از شراب . مقابل سرخوش و شنگول . (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل هوشیار، و با لفظ کردن و شدن و رفتن و افتادن مستعمل است . ...
-
می زده
لغتنامه دهخدا
می زده . [ م َ / م ِ زَ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) مست و مخمور و خمار افتاده از شراب . مخمور. با خمار. (ناظم الأطباء). شراب زده . سخت مست و لایعقل . سیه مست . مست و بیخود از خود. (از یادداشت مؤلف ). شراب زده را گویند و آن شخصی است که به سبب بسیار خوردن ...
-
خراب
لغتنامه دهخدا
خراب . [ خ َ ] (ع مص ) ویران شدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از تاج المصادر زوزنی )(دهار). || (اِمص ) ویرانی . بیرانی . (از منتهی الارب ) (یادداشت بخط مؤلف ) (دهار) : ز مهر و کین تو چرخ و فلک گوهر ساخت که هر دو مایه ٔ عمران شد و اصل خراب ...
-
دستگیر
لغتنامه دهخدا
دستگیر. [ دَ ] (نف مرکب ) آخذ. دست گیرنده : دل سنگ بگذاشتندی به تیرنبودی کس آن زخم را دستگیر. فردوسی . || کسی که دست کسی را بدست برگیرد و بنوازد. (آنندراج ). گیرنده ٔ دست برای معاونت . (غیاث ) : جهان تیره شد بر دل اردشیراز آن شاه روشن دل دستگیر. فردو...
-
زاهد
لغتنامه دهخدا
زاهد. [ هَِ ] (اِخ ) (امیر...) فرزند شیخ حسن ایلکانی و برادر سلطان اویس است . خوندمیر آرد: در سنه ٔ ثلث و سبعمائه امیر زاهد که برادر سلطان اویس بود از بام کوشک اوجان مست افتاده جان بباد فنا داد و از مرثیه ای که خواجه سلمان جهت او گفته سه بیت بخاطر بو...
-
مستانه
لغتنامه دهخدا
مستانه . [ م َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) چیزی که حرکات و سکنات آن بطور مستان باشد چون لغزش مستانه و رفتار مستانه و گریه ٔ مستانه و جلوه ٔ مستانه . (آنندراج ). منسوب به مست . به صفت مست . چون مستان در حال مستی . با حالت مستی . به مستی : نگردد به ...
-
پیروزخسرو
لغتنامه دهخدا
پیروزخسرو. [ خ ُ رَ ] (اِخ ) نام خبه کننده ٔ اردشیر پسر شیروی پسر پرویز ساسانی بروایتی (مجمل التواریخ والقصص ص 82). در شاهنامه نیز روایت بهمین گونه آمده اما در طبری دیگرست و در نسخ مختلفه ٔ شاهنامه فیروز خسرو نیز مذکور افتاده : چو نیمی ز تیره شب اندر...
-
شیرگیر
لغتنامه دهخدا
شیرگیر. (نف مرکب ) آنکه شیر را بگیرد و شکارکند. آنکه با شیر درآویزد و بدو پیروز گردد. (از یادداشت مؤلف ). || شجاع . سخت شجاع . سخت دلیر و شجاع . بسیار دلیر. (یادداشت مؤلف ) : چه جویی نبرد یکی مرد پیرکه کاوس خواندی ورا شیرگیر. فردوسی .برفت از پسش رس...
-
درهم افتادن
لغتنامه دهخدا
درهم افتادن . [ دَ هََ اُ دَ ] (مص مرکب ) در هرج و مرج افتادن و پریشان شدن . (از ناظم الاطباء). || با هم درگیر شدن . در نبرد شدن : طوسیان را از پیش و پس گرفتند و نظام بگسست و درهم افتادند و متحیرگشتند و هزیمت شدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 436).از یمن ت...
-
بلندبالا
لغتنامه دهخدا
بلندبالا. [ ب ُ ل َ ] (ص مرکب ) بلند. بلندقامت . (ناظم الاطباء). دارای قامت بلند. آنکه قامتی کشیده دارد. بلنداندام . طویل القامة. بالابلند. جَبّار. طُرموح . عِبَّم . عِلطَوس . عَلهَب . عَوسَن . عَوهَق . غِدَفل . مِلواح : ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه...
-
گوشه گرفتن
لغتنامه دهخدا
گوشه گرفتن . [ ش َ / ش ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتن کرانه و طرف و لبه ٔ چیزی . || به یک سو نشستن . (آنندراج ). گوشه نشینی کردن و خلوت گزیدن . (ناظم الاطباء). انزوا گزیدن . منزوی شدن . انزوا جستن . اعتزال . اعتکاف . عکوف . انتباذ. اعتکال . اجتناب ....
-
رین
لغتنامه دهخدا
رین . [ رَ ] (ع مص ) چیره شدن هوا و هوس بر دل . (از اقرب الموارد). غالب و چیره شدن گناه بر دل کسی . قوله تعالی : کلا بل ران علی قلوبهم . (قرآن 14/83). غلب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غلبه کردن گناه بر دل . (از المصادر زوزنی ) (از ترجمان جرجانی چ...
-
طراز یزدی
لغتنامه دهخدا
طراز یزدی . [ طَ زِ ی َ ] (اِخ ) هدایت آرد: نامش میرزا عبدالوهاب . فاضل ادیب و با خطی لایق و فضلی فایق است ، اما ملاقاتش میسر نشده [ و ] استماع افتاده که در این اوان رحلت یافته است . از اوست :گفتم که مار بوده نگهبان گنج زرداری نگاهبان ز چه بر گنج حسن...