کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
افتاده حالی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بالا نشینی
لغتنامه دهخدا
بالا نشینی . [ ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل بالانشین . صدرنشینی . جای گزینی در بالا. مقام کردن در فوق . در صدرجای نشستن از مجلس . تصدر. (منتهی الارب ) : کاکل از بالانشینی رتبه ای پیدا نکردزلف از افتاده حالی همنشین ماه شد.(؟).
-
حسب حال
لغتنامه دهخدا
حسب حال . [ ح َ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وقایعروز. حوادث جاریة. احوال کنونی . حسب حالت . || شعری که شاعر در وقایع حاضره گوید : یکی ترانه درانداز حسب حال که هست خدایگان را فردا نشاط سنگ انداز. مختاری .امروز یاد خواهم کردن زحسب حال یک داستان که د...
-
هلالی
لغتنامه دهخدا
هلالی . [ هَِ ] (ص نسبی ) منسوب به هلال . || به شکل هلال . کمانی . خمیده : خوش بخندم چو زلف او بینم چونکه شکلش هلالی افتاده ست . خاقانی .وآن چون هلالی چوب دف شیدا شده خم کرده کف ما خون صافی را به کف از حلق شیدا ریخته . خاقانی .گره بگشای زابروی هلالی ...
-
معزفه
لغتنامه دهخدا
معزفه . [ م ِ زَ ف َ ] (ع اِ) آلتی از آلات موسیقی ذات اوتار در عراق . (مفاتیح العلوم ). آلتی موسیقی در قدیم . جوهری و دیگران نوشته اند که معزفه را مثل بربط و طنبور می نوازند یعنی با انگشت یا با مضراب ، مؤلف مفاتیح العلوم اظهار می کند که معزفه سازی ا...
-
عاشق اصفهانی
لغتنامه دهخدا
عاشق اصفهانی . [ ش ِ ق ِ اِ ف َ ] (اِخ ) مؤلف مجمع الفصحاء آرد: نام او آقامحمد و شغل وی خیاطت و حالتش قناعت طبعش عالی و اشعارش حالی در شیوه ٔ غزل سرایی طرزی دلپسند دارد. معاصر هاتف و آذر بوده است و او راست : دیوان غزلیات . گویند اشعار او به ده هزار ...
-
لاابالی
لغتنامه دهخدا
لاابالی . [ اُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) صیغه ٔ متکلم وحده از مضارع ، به معنی باک ندارم ، نمی ترسم ، نترسم : هؤلاء الی الجنّة ولاابالی و هؤلاء الی النار و لاابالی . (حدیث قدسی ).لیلی بمن آورید حالی ورنه من و تیغ لاابالی . نظامی . || (ص مرکب ) در فارسی بی...
-
طوف
لغتنامه دهخدا
طوف . [ طَ ] (ع مص ) طواف . طوفان .تطواف . (منتهی الارب ). مطاف . تجلس . گشت . شوط. دور گردیدن . گرد گردیدن . گرد برآمدن . (تاج المصادر). گرد ورآمدن . (زوزنی ). گرداگرد چیزی گردیدن . مطلق سیر و گشت . (غیاث ) (آنندراج ). گرد و پیرامون کعبه گشتن . (منت...
-
برگردیده
لغتنامه دهخدا
برگردیده . [ ب َ گ َ دی دَ / دَ ] (ن مف مرکب ) بازپس آمده . مراجعت کرده . (فرهنگ فارسی معین ). مُلتاح . (از منتهی الارب ). || انتقال یافته (به حالی ). (فرهنگ فارسی معین ). منتقل شده . || واژگون شده . درغلطیده . (ناظم الاطباء): اعتکاس ، انعکاس ؛ برگرد...
-
نشسته
لغتنامه دهخدا
نشسته . [ ن ِ ش َت َ / ت ِ ] (ن مف ) جالس . (منتهی الارب ). قاعد. که جلوس کرده است . مقابل قائم به معنی برخاسته : ور تو بنشسته ای مکن فرهی ز آن که تو فتنه ٔ نشسته بهی . سنائی . || بر تخت جلوس کرده . به سلطنت و امارت رسیده : ز آن گذشته جهانیان غمگین ز...
-
کاکل
لغتنامه دهخدا
کاکل . [ ک ُ ] (اِ) موی میان سر پسران و مردان و اسب و استر و غیره باشد. (برهان ) (غیاث ) (مهذب الاسماء). موی تارک سر؛ از اینجهت تیری را که سرگذار باشد تیر کاکل ربا گویند. (چراغ هدایت ). مؤلف آنندراج آرد: اهالی مازندران در زمان غلبه ٔسادات زیدیه و حک...
-
مبنی
لغتنامه دهخدا
مبنی . [ م َ نی ی ] (ع ص ) بنا کرده شده . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). بناشده . (ناظم الاطباء). بنابر آورده . (دهار). بناشده . بنا نهاده . ساخته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و مثال داد مبنی بر ابواب تهنیت و کرامت . (کلیله و دمنه ). محرر این ...
-
عمادالدین
لغتنامه دهخدا
عمادالدین .[ ع ِ دْدْ دی ] (اِخ ) (سید...) از مقاطعان فارس در دوره ٔ ایلخانی . در سال 678 هَ . ق . که سوغُنجاق یا سونجاق ، سردار مشهور مغول به امر اباقاخان ، برای ترمیم خرابیها و رفع تعدیات عمال دیوانی به شیراز آمد، پس از برخی اصلاحات که کرد، ترتیب م...
-
اسدا
لغتنامه دهخدا
اسدا. [ اَ س َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) کردستانی . یکی از سران آزادی خواهان .از مردم سنندج . او در صغر سن مقدمات علوم را در موطن خویش آموخت و سپس با پدر خود به اسلامبول رفت و در مدارس آنجا بتکمیل معلومات خویش پرداخت و از آن پس با پدر خود به ایران آمد و در ...
-
تباه
لغتنامه دهخدا
تباه . [ ت َ ] (ص ) پهلوی تپاه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تبه . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (آنندراج ). با لفظ شدن و کردن و نمودن و ساختن [ وگردیدن ] صرف شود. (فرهنگ نظام ). فاسدشده . از حال بگشته . (صحاح الفرس ). فاسد. (از حاشیه ٔ ف...
-
قدر
لغتنامه دهخدا
قدر. [ ق َ دَ ] (ع اِ) فرمان . حکم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اندازه کرده ٔ خدای تعالی بر بندگان از حکم . (منتهی الارب ).سرنوشت . تقدیر. (کشاف اصطلاحات الفنون ) : همی گفت و شمشیر بالای سرسپر کرده جان پیش سِرِّ قدر. سعدی . || اندازه ٔ چیزی . (منت...