کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اغیل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عقیل
لغتنامه دهخدا
عقیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن شداد سلولی . از اشراف شجاع در عهد مروان ، و از همراهان حجاج در عراق . وی به سال 76 هَ . ق . به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی از تاریخ ابن الاثیر).
-
عقیل
لغتنامه دهخدا
عقیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عُلَّفةبن حارث بن معاویه ٔ یربوعی مری ضبابی ذبیانی ، مکنی به ابوالعمیس . از شاعران دولت بنی امیه . وی از اشراف قوم خود بود و دخترش «جرباء» زوجه ٔ یزیدبن عبدالملک بوده است . عقیل در حدود سال 100 هَ . ق .درگذشته است . (از الاع...
-
عقیل
لغتنامه دهخدا
عقیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمد عُکبَری ، مکنی به ابوالحسن و ملقب به احنف . شاعر و ادیب و از اهالی عکبرا بوده است و به سال 385 هَ . ق . درگذشته است .رجوع به الاعلام زرکلی و المنتظم و یتیمةالدهر شود.
-
عقیل
لغتنامه دهخدا
عقیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن مرةبن موهوب بن مالک ، از بنی زیدبن حرام ، از جذام ، از قحطانیه . جدی است جاهلی . و عقیلیون یا بنی عقیل که از ساکنان «حوف » می باشند بدو نسبت دارند. (از الاعلام زرکلی از نهایةالارب ).
-
عقیل
لغتنامه دهخدا
عقیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن مقرن . صحابی است . (منتهی الارب ).
-
عقیل
لغتنامه دهخدا
عقیل . [ ع َ ] (اِخ ) ابن موسی الکاظم (ع ). یکی از فرزندان امام موسی کاظم (ع ) است . (از حبیب السیر چ کتابخانه ٔ خیام ج 2 ص 81).
-
عقیل
لغتنامه دهخدا
عقیل . [ ع َ ] (ع ص ) مرد زیرک و بسیار دانا. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). معقول . (اقرب الموارد). خردمند و بزرگوار. عاقل و گرامی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِ) زانوبند شتر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ).
-
عقیل
لغتنامه دهخدا
عقیل . [ ع ُ ق َ ] (اِخ ) ابن کعب بن ربیعةبن عامربن صعصعة، از عدنان . جدی است جاهلی . وبرخی از فرزندان او امارت کوفه و شهرهای فرات را داشتند و بر موصل نیز دست یافتند. و چون سلجوقیان این شهرها را تسخیر کردند آنان به بحرین که زادگاه اصلی آنان بود، کوچ ...
-
عقیل
لغتنامه دهخدا
عقیل . [ ع ُ ق َ ] (اِخ ) جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از خزیمه ، از عدنانیه را تشکیل میدهند و آنان را در سرزمین عراق و الجزیرة حکومتی بود و در عهد سلاطین سلجوقی کار آنان بالا گرفت . (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایة الارب ).
-
عقیل
لغتنامه دهخدا
عقیل . [ ع ُ ق َ ] (اِخ ) موضعی است به حوران . (منتهی الارب ). قریه ای است از قرای حوران از ناحیه ٔ لوی از اعمال دمشق . (از معجم البلدان ).
-
عقیل
لغتنامه دهخدا
عقیل . [ ع ُق َ ] (اِخ ) ابن خالدبن عَقیل ایلی ، مکنی به ابوخالد، از موالی بنی امیه . وی از حافظان حدیث بود و از «شرطیان » مدینه بشمار می آمد. عقیل به سال 141 هَ . ق . در مصر درگذشت . (از الاعلام زرکلی از تهذیب التهذیب ).
-
آغیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آغول› 'āqil = چشمآغیل
-
آغیل
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) = آغول : نگریستن از گوشة چشم از روی خشم .
-
عقیل
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (ص .) خردمند، گرامی .
-
آغیل
لغتنامه دهخدا
آغیل . (اِ) این کلمه با چشم مرکب شود و صورت مرکبه ، بخشم دیدن معنی دهد : نرمک او را یکی سلام زدم کرد زی من نظر بچشم آغیل . حکاک .چشم آغول و چشم آلوس مرادف آن است و امروز چشم غُله رفتن ، بغضب و با چشمهای دریده در کسی دیدن است بقصد تهدید و ترسانیدن او.