کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اغشیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اغشیه
/'aqšiye/
معنی
= غشا
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اغشیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اغشیَة، جمعِ غِشاء] [قدیمی] 'aqšiye = غشا
-
واژههای مشابه
-
اغشیة
لغتنامه دهخدا
اغشیة. [ اَ ی َ ](ع اِ) ج ِ غِشاء، بمعنی پوشش دل و پوشش زین و شمشیرو جز آن . (از اقرب الموارد). و رجوع به غشاء شود.
-
جستوجو در متن
-
نوهم
لغتنامه دهخدا
نوهم . [ هَُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) نهم . (فرهنگ فارسی معین ). عدد ترتیبی بعد از هشتم و پیش از دهم : اندامهای مفرد سیزده اندام است ... هشتم رباطات ... و نوهم اغشیه . (هدایةالمتعلمین ص 16، از فرهنگ فارسی معین ).
-
غدد مخاطی
لغتنامه دهخدا
غدد مخاطی . [ غ ُ دَ دِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) غده هائی هستند که در همه ٔ اغشیه ٔ مخاطی منتشرند و وظیفه ٔ آنها تر و نرم نگاه داشتن غشاء است . رجوع به مخاطی شود.
-
حماحم
لغتنامه دهخدا
حماحم . [ ح َ ح ِ ] (ع اِ) پودینه ٔ بستانی که برگش پهنا باشد و آنرا حبق نبطی گویند. برای زکام نافع است و سده های دماغ گشاید و دل را نیرو بخشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). حماحمة یکی آن . (منتهی الارب ). و عامه آنرا حَبَق لیمونی خوانند. (اقرب الموا...
-
بلغم
لغتنامه دهخدا
بلغم . [ ب َ غ َ ] (ع اِ) در اصطلاح طب قدیم ، خلطی از اخلاط چهارگانه ٔ بدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و باشد که جگر بس گرم نباشد و اندر پزانیدن صفو کیلوس که آنرا هضم دوم گویند تقصیری افتد و چیزی بماند که به خامی گراید،آن بلغم باشد. (ذخیره ٔ ...
-
غشاء
لغتنامه دهخدا
غشاء. [ غ ِ ] (ع اِ) پوشش . (دهار). پوشش دل و پوشش زین و شمشیر و جز آن . (منتهی الارب ): غشاءالقلب و السرج والسیف و غیره ؛ مایغشاه . ج ، اَغشِیَة. (اقرب الموارد). پوشش دل . (مهذب الاسماء) پوشش و پرده و غلاف . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). هرآنچه چیزی را...
-
غابانک
لغتنامه دهخدا
غابانک . [ ن َ ] (اِ) شابانک . شاهبانک . شاهباپک . شابابک . شاهنانج . شابالج . شاهبابک . شابانج . شاه بانج . شافامج . معرب شابانک که برنوب باشد. (فهرست مخزن الادویه ). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان قاطع ذیل شابانک نویسد: «بدانکه مرادف این لفظ، شابابک [ ...
-
غیاث الدین
لغتنامه دهخدا
غیاث الدین . [ ثُدْ دی ] (اِخ ) منصوربن (میر) صدرالدین محمدبن غیاث الدین منصوربن صدرالدین محمدبن ابراهیم بن محمدبن اسحاق بن علی بن عربشاه حسنی حسینی دشتکی . او از اعاظم علما و فحول حکمای اسلامی امامی ، و جامع معقول و منقول و حاوی فروع و اصول ، و به ق...
-
صفاق
لغتنامه دهخدا
صفاق . [ ص ِ ] (ع اِ) پوست تنک زیر پوست که بر وی موی روید یا پوستی که روده ها را گرفته یا همه ٔ پوست شکم . (منتهی الارب ).پوستی که بر گرد روده ها و احشا باشد و این یک پرده است از سه پرده ٔ شکم . (غیاث اللغات ). پوست اندرون شکم . (مهذب الاسماء). پوست ...
-
پرده
لغتنامه دهخدا
پرده . [ پ َ دَ / دِ ] (اِ) حجاب . (دهار). غشاء. غِشاوه . خِدر. (دهار) (منتهی الارب ). غطاء. تتق . پوشه . پوشنه . سِتر. سِتاره . اِستاره . سِجاف . سَجف . سِجف . قشر. سُتره . ستار. سِتاره . سدیل . سُدل . سِدل . سَدَل . وقاء. (دهار). صداو. (منتهی الارب...