کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اغثر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اغثر
لغتنامه دهخدا
اغثر. [ اَ ث َ ] (ع ص ، اِ) نادان و فرومایه از مردم . مؤنث : غَثراء. ج ، غُثر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نادان . (از اقرب الموارد). || تیره ای که بسبزی زند. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه رنگی نزدیک به غُثرَة دارد. ما ...
-
واژههای همآوا
-
اقصر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'aqsar کوتاهتر.
-
اقصر
فرهنگ فارسی معین
(اَ صَ) [ ع . ] (ص تف .) کوتاه تر، قصیرتر.
-
اقصر
لغتنامه دهخدا
اقصر. [ اَ ص َ ] (ع ن تف ) کوتاه تر. قصیرتر. مقابل اطول بمعنی درازتر: خط مستقیم اقصر فاصله ٔ میان دو نقطه است . || (ص ) کوتاه . || مرد خشک گردن . مؤنث آن قصراء است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
غثر
لغتنامه دهخدا
غثر. [ غ ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اغثر. (منتهی الارب ). رجوع به اغثر شود.
-
اغثار
لغتنامه دهخدا
اغثار. [ اِ ] (ع مص ) روان شدن مغثور از رمث : اغثر الرمث . (منتهی الارب ). شلم روان گردیدن از درخت رمث : اغثر الرمث اغثاراً. و کذلک اغثر العشر و الثمام . (ناظم الاطباء). اغثر الرمث ؛ سال منه صمغ حلو یوکل و ربما سال علی الثری مثل الدبس و له ریح کریهة....
-
جغرابه
لغتنامه دهخدا
جغرابه . [ ج َ ب َ / ب ِ ] (اِ) جغزاوه . جغزواره . جلبک . جل وزغ . (شعوری ) (ناظم الاطباء). طحلب . چغزپاره . چغزواره . اغثر. رجوع به چغزلاوه و چغزواره شود.
-
غاثر
لغتنامه دهخدا
غاثر. [ ث ِ ](ع ص ) در تاج العروس ذیل غثرة آرد: سفلة الناس و رعاعهم ... و قیل الغثرة جمع غاثر مثل کافر و کفرة... وقال القتیبی لم اسمع غاثراً و انما یقال رجل اغثر اذا کان جاهلا. و در مستدرک نیز آرد: و لم یسمع غاثر.
-
غثراء
لغتنامه دهخدا
غثراء. [ غ َ ] (ع اِ) کفتار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). الضبع، سمیت لغثرة فی لونها: «اکلتهم الغثراء»؛ هلکوا. (اقرب الموارد). || گروه مردم آمیخته از هر نوع . || (ص ) تیره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). الغبراء او قریب منها. (اقرب الموارد). || گلیم بسیار...
-
شیر
لغتنامه دهخدا
شیر. (اِ) حیوانی چارپا و سَبُع و درنده از نوع گربه که به تازی اسد گویند. (ناظم الاطباء). حیوانی است معروف که به عربی اسد گویند. (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ژیان ، شرزه ، چیره خران ، برق چنگال از صفات اوست . (آنندراج ). پستانداری عظیم الجثه و قوی از...