کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اغتسال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اغتسال
/'eqtesāl/
معنی
غسل کردن؛ سر و تن شستن؛ شستوشو کردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اغتسال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqtesāl غسل کردن؛ سر و تن شستن؛ شستوشو کردن.
-
اغتسال
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) سر و تن شستن ، شستن .
-
اغتسال
لغتنامه دهخدا
اغتسال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شستن و غسل کردن . (فرهنگ نظام ). غسل آوردن : اغتسل بالماء؛ غسل آورد. (منتهی الارب ).غسل کردن با آب . (ناظم الاطباء). تن را شستن : غسل الرجل ؛ غسل بدنه . (از اقرب الموارد). || خوشبویی آلودن . (آنندراج ). خوشبوی آلودن : اغتس...
-
واژههای همآوا
-
اقتصال
لغتنامه دهخدا
اقتصال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بریدن . || بریده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
غسل زدن
لغتنامه دهخدا
غسل زدن . [ غ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) غسل کردن . غسل آوردن . اغتسال . رجوع به غسل شود : غسل در اشک زدم کاهل طریقت گویندپاک شو اول و پس دیده بر آن پاک انداز.حافظ.
-
تریة
لغتنامه دهخدا
تریة. [ ت َ ری ی َ ] (ع اِ) از: «وری ») آنچه حائض وقت اغتسال بیند اززردی اندک و خفی . (منتهی الارب ). آنچه حائض ببیند بهنگام غسل کردن و آن چیزی است خفی و اندک و کمتر از زردی و تیرگی و اصل آن وریة است . (از محیط المحیط).
-
غسل برآوردن
لغتنامه دهخدا
غسل برآوردن . [ غ ُ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) غسل کردن . غسل آوردن . اغتسال . تغسل : در ظاهرم جنابت در باطن است حیض آن به که غسل هر دو به یک جا برآورم . خاقانی .نخست غسلی از آن چشمه ٔ حیات برآربه زیر هر بن مویی از آن نمی برسان .کمال اسماعیل (از آنندراج ...
-
غسل آوردن
لغتنامه دهخدا
غسل آوردن . [ غ ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) غسل کردن . غسل زدن . اغتسال . تغسل . رجوع به غسل شود: چیزی نیافتم که به آن یخ را شکنم و آب گیرم و غسل آرم . (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ لغت نامه ص 30). بر سر خود آب ریخت و ایستاده غسل آورد. (انیس ال...
-
غسل کردن
لغتنامه دهخدا
غسل کردن . [ غ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شستشوی کردن و شستن همه ٔ بدن به طریق شرعی . غسل آوردن . غسل زدن . اغتسال . رجوع به غسل شود : عبداﷲ همه شب نماز کرد، و قرآن خواند، وقت سحر غسل کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 187).غسل کن اول زآب دیده ٔ من هفت بارتا طهار...
-
استحمام
لغتنامه دهخدا
استحمام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بگرمابه شدن . به آب گرم رفتن . حمام رفتن . بحمام رفتن . || غسل کردن به آب گرم ، و سپس بمعنی غسل کردن آمده است به هرآب که باشد. خود را به آب گرم شستن . خویشتن را به آب گرم بشستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بحمام غسل ک...
-
خوی کردن
لغتنامه دهخدا
خوی کردن . [ خوَی ْ /خَی ْ / خِی ْ / خُی ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عرق کردن . (یادداشت مؤلف ). استحمام . (مهذب الاسماء). عَرَق . اِرشاح . رشح . (منتهی الارب ) : و باشد که اندر شب یا وقتهای دیگر خوی کند [ مسلول ] و سبب آن ضعیفی قوة باشد و عاجزی طبیعت از ...
-
سلماس
لغتنامه دهخدا
سلماس . [ س َ ] (اِخ ) شهری است به آذربایجان در میان تبریز و ارومیه و نزدیک به خوی ، در آن آبی است که اغتسال در آن کنند دافع مرض جذام است . (از آنندراج ). از اقلیم چهارم و شهر بزرگی است و باروش خرابی یافته ، وزیر خواجه تاج الدین علیشاه تبریزی آنرا عم...
-
غسل
لغتنامه دهخدا
غسل . [ غ ُ ] (ع مص ) تطهیر با آب و زایل کردن چرک و مانند آن با روان کردن آب بدان . و این کلمه مصدر است و بعضی آن را اسم مصدر از اغتسال دانسته اند. (از اقرب الموارد). روان شدن آب است به طور اطلاق . (کشاف اصطلاحات الفنون ). اغتسال . شستن . || در شرع ب...