کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اعور
/'a'var/
معنی
۱. [جمع: عُور و عُوران] کسی که یک چشمش نابینا شده باشد؛ یکچشم.
۲. (زیستشناسی) رودۀ کور.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'a'var ۱. [جمع: عُور و عُوران] کسی که یک چشمش نابینا شده باشد؛ یکچشم.۲. (زیستشناسی) رودۀ کور.
-
اعور
فرهنگ فارسی معین
(اَ وَ) [ ع . ] (ص .) 1 - یک چشم . 2 - رودة کور، رودة وسطی .
-
اعور
لغتنامه دهخدا
اعور. [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) ابراهیم بن احمدبن عبداﷲ مستملی همدانی مکنی به ابواسحاق ، به این نام شهرت دارد. وی بسال 355 هَ . ق . درگذشت . (از لباب الانساب ).
-
اعور
لغتنامه دهخدا
اعور. [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) ابوالاعور سلمی . از سرداران معاویه در جنگ صفین و جنگ قسطنطنیه بود. رجوع به تاریخ اسلام فیاض ص 135 و 142 و عقدالفرید ج 4 ص 51 شود.
-
اعور
لغتنامه دهخدا
اعور. [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) حارث . از صحابه ٔ حضرت علی (ع ) بود. (از لباب الانساب ).
-
اعور
لغتنامه دهخدا
اعور. [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) زاذان فروخ اعور. رجوع به کتاب التاج ص 191 شود.
-
اعور
لغتنامه دهخدا
اعور. [ اَع ْ وَ ] (اِخ ) محمدبن عمربن محمدبن علی شیرازی سرخسی مکنی به ابوالفتح ، به این نام شهرت دارد. وی بدست طایفه ٔ غزدر رجب سال 540 هَ . ق . صبراً (یعنی زندانی شدن و سنگ باران کردن تا بمیرد) کشته شد. (از لباب الانساب ).
-
اعور
لغتنامه دهخدا
اعور. [ اَع ْ وَ] (ع ص ، اِ) شخص یک چشم . (غیاث اللغات ). مرد یک چشم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). یک چشم . (مصادر زوزنی ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). ج ، عور، عوران ، عیران . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه بینائی یک چشم از دست داده با...
-
واژههای مشابه
-
عرقله ٔ اعور
لغتنامه دهخدا
عرقله ٔ اعور. [ ع َ ق َ ل َ ی ِ اَع ْ وَ ] (اِخ ) حسان بن نمیربن عجل کلبی . ندیم صلاح الدین ایوبی . رجوع به حسان (ابن نمیر ...) شود.
-
صالح اعور
لغتنامه دهخدا
صالح اعور. [ ل ِ ح ِ اَ وَ ] (اِخ ) رجوع به صالح بن مقاتل بن صالح ... شود.
-
اعور تغلبی
لغتنامه دهخدا
اعور تغلبی . [ اَع ْ وَ رِ ت َ ل َ ] (اِخ ) اعوربن بنان . رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 227 شود.
-
اعور شنی
لغتنامه دهخدا
اعور شنی . [ اَع ْ وَ رِ ش َن ْ نی ] (اِخ ) وی از قبیله ٔ شن بود. رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 151 و 439 شود.
-
اعور عنبری
لغتنامه دهخدا
اعور عنبری . [ اَع ْ وَ رِ عَم ْ ب َ ] (اِخ ) اعوربن بشامة. رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 435 شود.
-
اعور کلبی
لغتنامه دهخدا
اعور کلبی . [ اَع ْ وَ رِ ک َ ] (اِخ ) حکیم بن عیاش . رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 245 و 246 و حکیم بن عیاش شود.