کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعمی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عامی
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) [ ع . ] (ص نسب .) 1 - منسوب به عامه . 2 - در فارسی : جاهل ، بی سواد.
-
عامی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به عامَّة) [عربی: عامّیّ] 'ām[m]i ۱. جاهل؛ نادان؛ بیسواد: ◻︎ بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط / ز بسکه عارف و عامی به رقص برجستند (سعدی: ۴۱۹).۲. (اسم، صفت نسبی) [مقابلِ علوی] [قدیمی] غیر سیّد.
-
جستوجو در متن
-
عمی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَعْمی] [قدیمی] 'omy = اعمی
-
عمیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اعمی] [قدیمی] 'omyān = اعمی
-
عماة
لغتنامه دهخدا
عماة. [ ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعمی ̍. نابینایان . رجوع به اعمی شود.
-
روشندل
واژگان مترادف و متضاد
اعمی، باریکبین، روشنبین، نابینا
-
بیچشم
واژگان مترادف و متضاد
اعمی، کور، نابینا ≠ بینا
-
عُمْيِ
فرهنگ واژگان قرآن
کوران ( جمع أعمي)
-
کور
واژگان مترادف و متضاد
اعمی، ضریر، کلیل، نابینا ≠ بینا
-
نابینا
واژگان مترادف و متضاد
اعمی، بیچشم، روشندل، ضریر، کور ≠ بینا
-
عمیاء
فرهنگ فارسی معین
(عَ) [ ع . ] (ص .) مؤنث اعمی ؛ زن نابینا.
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) اعمی مکنی به ابوالغصن . محدث است .
-
عمی
لغتنامه دهخدا
عمی . [ ع ُم ْی ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعمی ̍ و عَمیاء. رجوع به اعمی و عمیاء شود : من ندانم خیر الاخیر اوصم و بکم و عمی من از غیر او.مولوی .
-
عَمِينَ
فرهنگ واژگان قرآن
کوردل (عمين جمع عمي صفتي است مشبه از ماده عمي ، يعمي فرق عمي با اعمي اين است عمي تنها کسي را ميگويند که بصيرت نداشته باشد ، و اعمي به کسي اطلاق ميشود که چشم نداشته باشد )
-
ضریر
واژگان مترادف و متضاد
۱. اعمی، کور، نابینا ۲. لاغر، ناتوان، نحیف، نزار، ≠ بینا