کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اعمار
/'a'mār/
معنی
= عَمر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعمار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ عَمر] [قدیمی] 'a'mār = عَمر
-
اعمار
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) [ ع . ] (مص م .)1 - آباد یافتن زمین را. 2 - بی نیاز ساختن کسی را. 3 - چیزی را مادام العمر به کسی دادن .
-
اعمار
لغتنامه دهخدا
اعمار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عَمر، عُمر، عُمُر، بمعنی زندگانی . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).عمرها و زندگانیها، این جمع عمر است . (از منتخب و مدار از غیاث اللغات ). ج ِ عَمر، بمعنی حیات . (از اقرب الموارد). ج ِ عُمر. (دهار). عمرها و زندگانیها...
-
اعمار
لغتنامه دهخدا
اعمار. [ اِ ] (ع مص ) باشنده ٔ جایی گردانیدن : اعمره المکان ؛ باشنده ٔ آنجای گردانید. (منتهی الارب ). قرار دادن کسی را در مکانی تا معمور کند آنرا: اعمر فلاناً المکان ؛ جعله یعمره . (از اقرب الموارد). باشنده ٔ جایی گردانیدن . (ناظم الاطباء). || آباد ی...
-
واژههای همآوا
-
ائمار
لغتنامه دهخدا
ائمار. [ اِءْ ] (ع مص ) رجوع به ایمار شود.
-
جستوجو در متن
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع ُ م ُ] (ع اِ) زندگانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).ج ، أعمار. عُمر. عَمر. رجوع به عُمر و عَمر شود.
-
رنجوردل
لغتنامه دهخدا
رنجوردل . [ رَ دِ ] (ص مرکب ) آزرده خاطر. رنجیده خاطر. آزرده دل . دل آزرده : گفت صدر اسلام وارث اعمار باد، موصلی کالبد خالی کرد. گفت کی ؟ گفت نیمه ٔ ماه ربیعالاول ، خواجه عظیم رنجوردل شد. (چهارمقاله ).
-
دیموقریطس
لغتنامه دهخدا
دیموقریطس . [ م ُ طِ ] (اِخ ) ظاهراً همان دیمقراطیس باشد زیرا در فهرست عیون الانباء ص 19 دیموقریطس را دیمقراطیس ضبط کرده است : و قد تمکن فی المستعلمین لصناعة الطب ان تطول اعمار هم من ذلک انانجد دیموقریطس و ایرودوطس عندما استعملوا الوصایا التی تأمر ب...
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع ُ ] (ع اِ) گوشت میان دو دندان ، یا گوشت بن دندان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوشت لثه . (از اقرب الموارد). || مسجد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || عبادتگاه ترسایان . (منتهی الارب ). کنیسه . (اقرب الموارد). کلیسا. || نخل السکر. خرم...
-
تواریخ
لغتنامه دهخدا
تواریخ . [ ت َ ] (ع اِ) ج ِ تاریخ . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و تواریخ متقدمان به ذکر آن ناطق . (کلیله و دمنه ). و ذکر بأس و سیاست او در صدور تواریخ مثبت . (کلیله و دمنه ). وبه تواریخ و اسمار التفاتی بودی . (کلیله و دمنه ).- توار...
-
عمر
لغتنامه دهخدا
عمر. [ ع َ ] (ع اِ) زندگانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، أعمار. رجوع به عُمرو عُمُر شود. گویند که عمر غیر از بقاء است ، زیرا عمر عبارت از مدتی است که بدن بوسیله ٔ حیات قائم است و حال اینکه بقاء ضد فنا و نیستی است ؛ لذا غالباً خداوند را به...
-
عمری
لغتنامه دهخدا
عمری . [ع ُ را ] (ع اِ) چیزی که با شخص در مدت زندگی همراه باشد. (ناظم الاطباء). آنچه برای تو، در طول مدت عمر او یا عمر تو، قرار داده شود، چنانکه گویند: أعمرته الدار العمری ؛ یعنی خانه را تا سر آمدن مدت عمرم یاعمرش ، در اختیار او گذاردم . (از اقرب ال...
-
کید
لغتنامه دهخدا
کید. [ ک َ /ک ِ ] (اِ) چیزی را گویند که بدان طلا و نقره و امثال آن را به هم وصل کنند، و آن را به عربی لحیم خوانند. (برهان ). لحیم و آنچه بدان طلا و نقره را پیوند کنند. (ناظم الاطباء). به معنی لحیم طلا و نقره به بای موحده است . (فرهنگ رشیدی ).از آنکه ...