کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعضاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اعضاد
/'a'zād/
معنی
= عضد
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعضاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ عَضُد] [قدیمی] 'a'zād = عضد
-
اعضاد
لغتنامه دهخدا
اعضاد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عَضد، بمعنی ناحیه و کرانه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ عَضد، ناحیه . || یاران . یاوران . کمک کنندگان : اولاد و اعضاد و اتباع و اشیاع خویش را حاضر کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ شعار ص 45). یقال : هم عضدی و اعضادی ؛ ای عا...
-
اعضاد
لغتنامه دهخدا
اعضاد. [ اِ ] (ع مص ) بچپ و راست رفتن تیر. یقال : رمی فاعضد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بچپ و راست رفتن تیر. (آنندراج ). براست و چپ رفتن تیر. تَعضید. (از اقرب الموارد). || خاک نمناک باران به عضد رسیدن ، یقال : اعضد المطر؛ بلغ ثراه العضد. (از ا...
-
جستوجو در متن
-
عضد
لغتنامه دهخدا
عضد. [ ع َ ] (ع اِ) بازو. (منتهی الارب ) (دهار) (از اقرب الموارد). عَضُد. رجوع به عَضُد شود. || ناحیه و کرانه . (منتهی الارب ). ناحیه . (اقرب الموارد). || یاریگر و مددکار و ناصر. (منتهی الارب ). ناصر و معین . (از اقرب الموارد). ج ، أعضاد. (منتهی الا...
-
عضد
لغتنامه دهخدا
عضد. [ ع َ ] (ع مص ) یاری کردن کسی را و مدد کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یاری کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || بر بازوی کسی زدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بر بازو زدن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر ب...
-
عضد
لغتنامه دهخدا
عضد. [ ع َض ُ ] (ع اِ) بازو که میان مرفق و کتف باشد. (منتهی الارب ). بازو. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). ساعد، وآن از مرفق و آرنج است تا کتف . و بنی تمیم آن را مذکر دارند و تهامه مؤنث . (از اقرب الموارد). قسمتی ازدست مابین شانه و آرنج . (فرهنگ فار...
-
کیاست
لغتنامه دهخدا
کیاست . [ س َ ] (ع اِمص ) زیرکی و تیزفهمی و هوشیاری . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). زیرکی ، و کسانی که به کاف فارسی خوانند محض غلط است چرا که لفظاً عربی است و در عربی کاف فارسی نمی آید. (غیاث ) (آنندراج ) : چه حال خرد و کفایت و کیاست تو معلوم ا...