کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعصم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اعصم
معنی
(اَ صَ) [ ع . ] (ص .) اسبی که دو دستش سفید باشد.
فرهنگ فارسی معین
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعصم
فرهنگ فارسی معین
(اَ صَ) [ ع . ] (ص .) اسبی که دو دستش سفید باشد.
-
اعصم
لغتنامه دهخدا
اعصم . [ اَ ص َ ] (ع اِ) آهوو بز کوهی که یک دست یا هر دو دستش سفید باشد و تمام اندام سیاه یا سرخ باشد. مؤنث : عَصماء. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آنک یک دست وی سیاه بود و یکی سپید از حیوان . (تاج المصادر بیهقی ). آن آهو که دست و پای...
-
اعصم
لغتنامه دهخدا
اعصم . [ اَ ص ُ ] (ع اِ) جج ِ عَصمَة وعُصمَة. (منتهی الارب ). رجوع به اعصام و عصمة شود.
-
واژههای مشابه
-
غراب اعصم
لغتنامه دهخدا
غراب اعصم . [ غ ُ ب ِ اَ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زاغ سرخ پا و سرخ منقار. و گفته اند: آنکه در بال وی پرسفیدی باشد و نادرالوجود است . (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
عاسم
لغتنامه دهخدا
عاسم . [ س ِ ] (اِخ ) نام موضعی است یا ریگ توده ای به عالج . (منتهی الارب ). نام آبی است مر کلب را در سرزمین شام نزدیک خُرّ. نصر گوید عاسم رمل بنی سعد است . طِرّماح گوید: رمل نافذبن سعد المعنی است . (معجم البلدان ج 6 ص 95).
-
عاسم
لغتنامه دهخدا
عاسم . [ س ِ ] (ع ص ) رنج و سختی رساننده بر عیال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زحمت کشنده جهت عیال بود. (اقرب الموارد). || مرد طامع. (منتهی الارب ) (معجم البلدان ج 6 ص 95).
-
عاصم
لغتنامه دهخدا
عاصم . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن ایوب ، مکنی به ابوبکر. نحوی . وی یکی از علماء و لغویان بود و او را آثاری است از جمله : شرح معلقات و شرح دیوان امروءالقیس .وی به سال 164 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
عاصم
لغتنامه دهخدا
عاصم . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن بهدلة الکوفی الاسدی . کنیه ٔ او ابوبکر و یکی از قراء سبعه بود و به سال 128 هَ . ق . درگذشت . او شاگرد ابوعبدالرحمان السلمی و زراربن حبیش بود. (الاعلام زرکلی ).
-
عاصم
لغتنامه دهخدا
عاصم . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن خلیفةبن معفل الضبی . یکی از سواران عرب جاهلی و از شعرای مخضرمین بود. وی اسلام را درک کرد و در بصره ساکن بود و به سال 30 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
عاصم
لغتنامه دهخدا
عاصم . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن عدی عجلانی . از بزرگان بنی عجلان و از صحابه بود و حضرت رسول خلافت خویش را در مدینه به وی داد. او به سال 45 هَ . ق . درگذشت . (الاعلام زرکلی ). و رجوع به امتاع الاسماع ج 1 ص 94، 447، 481 شود.
-
عاصم
لغتنامه دهخدا
عاصم . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن علی بن عاصم بن صهیب التیمی . یکی از حافظان حدیث و از ثقات بود. وی مردم را حدیث میکرد و در مجلس او هزار تن حاضر میشد و به سال 221 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
-
عاصم
لغتنامه دهخدا
عاصم . [ ص ِ ] (اِخ ) ابن عمیرالسعدی . وی از شجاعان عرب است که شاهد وقایع ماوراءالنهر با نصربن سیار بود و به سال 131 هَ . ق . در نهاوند کشته شد. (از الاعلام زرکلی ).
-
عاصم
لغتنامه دهخدا
عاصم . [ ص ِ ] (اِخ ) شهری است در جنوب یهودا و بعد از تقسیم اول به سبط یهودا داده شد. (قاموس کتاب مقدس ).