کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ابوملیل
لغتنامه دهخدا
ابوملیل . [ اَ م ُ ؟ ] (اِخ ) ابن اعَزّ (؟) صحابی است .
-
عزی
لغتنامه دهخدا
عزی . [ ع ُزْ زا ] (ع ص ) زن ارجمند و کمیاب و زن دوست داشته . (منتهی الارب ). زن عزیز و شریف . (از اقرب الموارد). || (ن تف ) مؤنث أعزّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به اعز شود.
-
قاضی ابن قلاقس
لغتنامه دهخدا
قاضی ابن قلاقس . [ اِ ن ُ ق َ ق ِ ] (اِخ ) رجوع به قاضی اعز و ابن قلاقس شود.
-
قاضی نصرا
لغتنامه دهخدا
قاضی نصرا. [ ن َ رُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. رجوع به قاضی اعز نصراﷲ شود.
-
دنی
لغتنامه دهخدا
دنی . [ دُ نا ] (ع اِ) ج ِ دنیا. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به دنیا شود : اعز مکان فی الدنی سرج سابح و خیر جلیس فی الزمان کتاب .متنبی .
-
اوری
لغتنامه دهخدا
اوری . [ اَ را ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی است از وری . آتش افروخته تر. و در این شاهد ترکیب کنایی است یعنی کسی که مهمان بیشتر بخانه ٔ او فرود می آید : اعز الوری جاراً و احماهم حمی و اوراهم زنداً و ابسطهم یداً.(از تاریخ بیهق ).
-
کبریت احمر
لغتنامه دهخدا
کبریت احمر. [ ک ِ ت ِ اَ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گوگرد سرخ . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). و گوگرد سرخ بغایت کمیاب است (غیاث اللغات ). در کبریت احمر اقوال بسیار است ؛ انطاکی گفته که معدن ذهب (؟) و بغدادی گفته وادی النمل است و بعضی گفته اند جوه...
-
اعزاب
لغتنامه دهخدا
اعزاب . [ اَ ] (اِخ ) هِراوةالاعزاب ؛ اسبی است کانت موقوفة علی الاعزاب یغزون علیها و یستفیدون المال لیتزوجوا. (منتهی الارب ). هِراوةالاعزاب ؛ نام اسب مشهوری که وقف بود بر عزبها که با آن می جنگیدند و مال بدست می آوردند تا با آن ازدواج کنند. و یضرب بها...
-
تصابب
لغتنامه دهخدا
تصابب . [ ت َ ب ُ ] (ع مص ) باقی آب خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || زیستن بقیه ٔ عمر : لقوم تصاببت المعیشة بعدهم اعز علی َّ من عفاء تغیرا.ای فقدهم اشد علی َّ من الشیب .(از اقرب الموارد).
-
ذوالبردین
لغتنامه دهخدا
ذوالبردین . [ ذُل ْ ب ُ دَ ] (اِخ ) لقب عامربن اُحیمربن بهدلة. و وجه تلقیب آنکه منذربن ماءالسماء به روزی که وفود عرب را بار داده بود، دو برد نزد خود نهاده داشت و به همگی خطاب کرده گفت : آنکه اعزّ عرب است از جهت قبیله و کثرت برخیزد و این دو برد برگیرد...
-
ام قرفة
لغتنامه دهخدا
ام قرفة. [ اُم ْ م ِ ق ِ ف َ ] (اِخ ) زنی از قبیله ٔ فزاره . همسر مالک بن حذیفةبن بدر بوده و گویند در خانه ٔ وی پنجاه شمشیر می آویخته اند که هریکی از آن یکی از سواران نامی بوده و همه آن پنجاه مرد از محارم ام قرفة بوده واو را عزیز می داشته اند و بهمین...
-
ابومزاحم
لغتنامه دهخدا
ابومزاحم .[ اَ م ُ ح ِ ] (اِخ ) شیرازی . یکی از بزرگان شیوخ تصوف مائه ٔ سوم ، معاصر هارون و مأمون و معتصم و واثق ومتوکل خلفای عباسی است . او را با جنید و شبلی بعلت اختلاف مشارب مناظرات و منافراتیست . ابوعبداﷲ خفیف درکتاب خویش گوید: ابومزاحم از کبار ...
-
انوق
لغتنامه دهخدا
انوق . [ اَ ] (ع اِ) عقاب . || مرغ مردارخوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رَخمَه . ذات اسمین . (المزهر ص 339).- امثال :اعز من بیض الانوق ؛ کمیاب تر از تخم مرغ مردارخوار و این مثل را در چیز محال گویند. (ناظم الاطباء). گویند انوق را ده خصلت است حف...
-
قاضی جرجانی
لغتنامه دهخدا
قاضی جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) علی بن عبدالعزیزبن حسن بن علی بن اسماعیل ، مکنی به ابوالحسن ، فقیه ،ادیب ، قاضی ، شاعر ماهر شافعی وحید زمان و نادره ٔ دوران و در عصر صاحب بن عباد قاضی القضاة ری بوده است . در طبقات الفقهای ابواسحاق شیرازی در عداد فقهاء مع...
-
مضر
لغتنامه دهخدا
مضر. [ م ُ ض َ ] (اِخ ) قبیله ای از عرب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اجداد رسول اکرم از این قبیله اند. (از تاریخ گزیده ص 126 و 132). عدنانیها به دو شاخه منقسم می شوند به نام دو پسر عدنان : «عک » و «معد»... معدی ها قبائل بسیار پیدا کرده اند و دو شعب...