کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعزل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
معازیل
لغتنامه دهخدا
معازیل . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَعزَل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به اعزل و معازل شود. || ج ِ مِعزال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مردان بی نیزه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معزال شود.
-
اعزال
لغتنامه دهخدا
اعزال . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عُزُل ، مرد بی سلاح . (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به عزل شود. || ج ِ اَعزَل ، بمعنی آنکه یکی از استخوان سرینش شکسته و مرد بی سلاح و ابر بی باران و جز آن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به ...
-
سماک
فرهنگ فارسی معین
(س ) [ ع . ] (اِ.) سماکان ؛ نام دو ستاره ، یکی به نام «سماک رامح » ستارة قرمزی در صورت فلکی «عوا» یا «گاوران » و دیگری به نام «سماک اعزل » ستارة سفیدی در صورت فلکی «سنبله » یا «خوشه ».
-
سماک
لغتنامه دهخدا
سماک . [ س ِ ] (اِخ ) نام ستاره ای و آن منزل چهاردهم قمر است . و آن دو هستند یکی را سماک اعزل و دیگری را سماک رامح یا رائح گویند. (آنندراج ) (غیاث ). دو ستاره است روشن یکی سماک اعزل و دیگری سماک رامح . (منتهی الارب ). منزلی است از منازل ماه . (مهذب ا...
-
سماکین
لغتنامه دهخدا
سماکین . [ س ِ ک َ ] (اِخ ) تثنیه ٔ سماک که سماک رامح و سماک اعزل است : گرچه در حلق سماکین افکنم چون کمند امتحان خواهم فشاند. خاقانی .با سمک گردون مساوی وبا سماکین موازی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
-
ختنه ناکرده
لغتنامه دهخدا
ختنه ناکرده . [ خ َ ن َ / ن ِ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه او را ختنه ناکرده اند. نامختون . اَقلَف . اَعْزَل . اَرْغَل . اَنْصَر. عُبور. اَعْرَم . (از منتهی الارب ). || کنایت از نامسلمانی است .
-
عزلاء
لغتنامه دهخدا
عزلاء. [ ع َ ] (ع ِ ا) سرین و کون . (منتهی الارب ). اِست . (اقرب الموارد). || دهان و جای ریزش آب از مشک و مانند آن ، و دهان زیرین توشه دان . (منتهی الارب ). مصب و جای ریزش آب از مشک و مانند آن ، زیرا آن در یکی از دو گوشه ٔ توشه دان و مشک قرار دارد نه...
-
اعزلان
لغتنامه دهخدا
اعزلان . [ اَ زَ ] (اِخ ) نام دو وادی است که یکی را اعزل الریان گویند بدان جهت که آب دارد و دیگری را اعزل الظمآن گویند به اعتبار آنکه بی آب است . ابوعبیده گوید: اعزلان دو وادی است در بلاد بنی حنظلةبن مالک که ارض مروت را قطع کنند. (از معجم البلدان ):ه...
-
عزل
لغتنامه دهخدا
عزل . [ ع َ زَ ] (ع اِمص ) بیکاری . (منتهی الارب ). || بی سازی و بی سلاحی (اسم مصدر است ). (منتهی الارب ). اسم است أعزل را که بمعنی کسی است که سلاح با وی نباشد. (از اقرب الموارد). || (اِ) مؤخر خر: اقرع عزل حمارک ؛ یعنی بر مؤخر و قسمت عقب الاغ خود ...
-
ثخین
لغتنامه دهخدا
ثخین . [ ث َ ] (ع ص ) سطبر و سخت . || محکم . || غلیظ. || حلیم . بارزانت . رزین . || مردی ثخین السلاح ؛ مردی باسلاح و بعضی گفته اند یقال للاعزل الذی لاسلاح معه ، اعزل ثخین ، مرد بی سلاح . || ثوب ثخین النسج ؛ جامه ٔ سطبرباف . ج ، ثخن .
-
سماک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] semāk ۱. (نجوم) هریک از دو ستارۀ روشن در دو صورت فلکی سنبله و عَوّا.۲. [قدیمی، مجاز] آسمان.〈 سماک رامح: (نجوم) ستارهای که در برابر بناتالنعش قرار دارد و روشنترین ستارۀ صورت فلکی عوّا است.〈 سماک اعزل: (نجوم) ستارهای که در ج...
-
نسافة
لغتنامه دهخدا
نسافة. [ ن ُ ف َ ] (ع اِ) آنچه برافتد از باد بردادن گندم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنچه از مِنْسَف [ غربال بزرگ ] فروریزد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). در مثل گویند: اعزل النسافة و کل الخالص . (منتهی الارب ). || آنچه از غبار خاک پ...
-
سنبله
لغتنامه دهخدا
سنبله . [ سُم ْ ب ُ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) نام برج ششم و آن بصورت دختر است دامن فروهشته و سر او بمغرب و شمال و پای او بمشرق و جنوب ، دست چپ آویخته دارد با پهلوی خود و دست راست او بلند است برابر دوش و خوشه ٔ گندم را بدان دست گرفته ، به همین سبب به اسم سنب...
-
منازل
لغتنامه دهخدا
منازل . [ م َ زِ ] (ع اِ) ج ِ منزل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به منزل شود. منزلها. خانه ها.مسکنها. مکانها. (از ناظم الاطباء). سرایها : مقاله ٔ دوم در تدبیر منازل و آن مشتمل بر پنج فصل است ، فصل اول در سبب احتیاج ب...
-
ابر
لغتنامه دهخدا
ابر.[ اَ ] (اِ) مه دروا در جو که بیشتر به باران بدل شود. سحاب . سحابه . میغ. غیم . غمام . غمامه . عنان . (دهار). بارقه . مزن . غین . توان . عارض . اسهم : درخش ار نخندد بگاه بهارهمانا نگرید چنین ابر زار. ابوشکور.پوپک دیدم بحوالی سرخس بانگک بربرده به ا...