کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعرابی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ابوزیاد
لغتنامه دهخدا
ابوزیاد. [ اَ ] (اِخ ) کلابی . رجوع به ابوزیاد اعرابی شود.
-
ابومالک
لغتنامه دهخدا
ابومالک . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) اعرابی . عجلی . محدث است .
-
ابومالک
لغتنامه دهخدا
ابومالک . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) عجلی اعرابی . محدث است .
-
هصب
لغتنامه دهخدا
هصب . [ هََ ] (ع مص ) گریختن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد از ابن اعرابی ).
-
ابوالطوق
لغتنامه دهخدا
ابوالطوق . [ اَ بُطْ طَ ] (اِخ ) اعرابی . وی شوی شغفر است .
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن اعرابی . رجوع به احمدبن محمدبن زیاد غزی ... شود.
-
ثور
لغتنامه دهخدا
ثور. [ ث َ ] (اِخ )ابن یزید اعرابی . رجوع به ابوالجاموس ثور... شود.
-
اعاریب
لغتنامه دهخدا
اعاریب . [ اَ ] (ع اِ) علی الجمع، تازیان بیابان باش خاصه ، و لا واحد له و قیل هو جمع اعراب و النسبة الیه اعرابی و هو واحده . (منتهی الارب ). و رجوع به اعرابی شود. ج ِ اعراب . (ناظم الاطباء). جج و لیس اعراب جمعاً لعرب . (مهذب الاسماء). اهل بادیه . باد...
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن اعرابی . رجوع به ابن اعرابی ابوعبداﷲ محمدبن زیاد و الاعلام زرکلی ج 3 ص 896 و وفیات الاعیان ج 4 ص 306 و 309 شود.
-
یاره تاشی
لغتنامه دهخدا
یاره تاشی . [ رَ / رِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) حجرالعاج . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و رجوع به حجرالعاج و حجر اعرابی شود.
-
ابوالمجیب
لغتنامه دهخدا
ابوالمجیب . [ اَ بُل ْ م ُ ] (اِخ ) الربعی . مرثدبن محبا. یکی از فصحای عرب . استاد ابن اعرابی محمدبن زیاد بوده است .
-
ابوالنعمان
لغتنامه دهخدا
ابوالنعمان . [ اَ بُن ْ ن ؟ ] (اِخ ) اعرابی . یکی از فصحای عرب و محمدبن حبیب از او روایت کند. (ابن الندیم ).
-
دفتان
لغتنامه دهخدا
دفتان . [ دَف ْ ف َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ دفّة در حال رفع (ولی در فارسی حالت اعرابی آن در نظر گرفته نمی شود). رجوع به دفة و دفتین شود.
-
زبالة
لغتنامه دهخدا
زبالة. [ زُ ل َ ] (اِخ ) ابن تمیم برادر عمروبن تمیم است . ابن اعرابی گوید: (قبیله ٔ او) بسیار نیستند. (تاج العروس ).
-
شراجة
لغتنامه دهخدا
شراجة. [ ش َ ج َ ] (اِخ ) زیدبن شراجه . شیخ است مر عوف اعرابی را و محدث مقری فرد. (منتهی الارب ).