کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعرابی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اعرابی
/'a'rābi/
معنی
عرب بادیهنشین؛ تازی بیابانی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعرابی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت، منسوب به اعراب) [عربی: اعرابیّ، جمع: اَعراب] 'a'rābi عرب بادیهنشین؛ تازی بیابانی.
-
اعرابی
فرهنگ فارسی معین
( اَ ) [ ع . ] ( اِ.)عرب بیابانی ، صحرانشین . ج . اعراب .
-
اعرابی
لغتنامه دهخدا
اعرابی . [ اَ ] (اِخ ) ازروات است . احمدبن سلیمان معیدی مکنی به ابوالحسین از او روایت دارد. رجوع به معجم الادباء ج 1 ص 141 شود.
-
اعرابی
لغتنامه دهخدا
اعرابی . [ اَ ] (اِخ ) شیخ ابوسعید احمدبن محمد بصری معروف به اعرابی . وفاتش در محرم سال 341 هَ . ق . بزمان مطیع خلیفه . و از سخنان اوست : زیان کارترین چیزی نمودن علم است به مردمان . (از تاریخ گزیده ص 781).
-
اعرابی
لغتنامه دهخدا
اعرابی . [ اَ بی ی ] (ع ص نسبی ، اِ) بادیه نشین . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). منسوب به اعراب . (ناظم الاطباء). عرب بیابانی . تازی بادیه نشین . (ازفرهنگ فارسی معین ). بمعنی یکی از اعراب و این منسوب است به اعراب که بمعنی عربان صحرانشین است . (غ...
-
واژههای مشابه
-
صمغ اعرابی
لغتنامه دهخدا
صمغ اعرابی . [ ص َ غ ِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به صمغ عربی شود.
-
عوف اعرابی
لغتنامه دهخدا
عوف اعرابی . [ ع َ ف ِ اَ ] (اِخ ) (به صورت غیرمنسوب ) از محدثان بود. (از منتهی الارب ).
-
ابن اعرابی
لغتنامه دهخدا
ابن اعرابی . [ اِ ن ُ اَ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن زیاد الاعرابی . اصلاً از مردم سند بوده . و چنانکه خود میگفت بشب وفات ابوحنیفه متولد شده . او ربیب مفضل بن محمد است . ابن اعرابی یکی از بزرگان ائمه ٔ لغت عرب است و علمای لغت بقول او استشهاد کنند. اودر ...
-
حجر اعرابی
لغتنامه دهخدا
حجر اعرابی . [ ح َج َ رِ اَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکرسنگ . حجرالعاج . سنگ رخم . ابن البیطار در مفردات گوید: قال دیسقوریدوس فی الخامسة یشبه العاج النقی و اذا سحق و ذﱡر علی المواضع التی ینزف منها الدم تضمداً به قطع النزف و اذا احرق کان منه جلاء لل...
-
حبیب اعرابی
لغتنامه دهخدا
حبیب اعرابی . [ ح َ ب ِ اَ ] (اِخ ) رجوع به حبیب بن نعمان اعرابی شود.
-
جستوجو در متن
-
عرب
واژگان مترادف و متضاد
اعرابی، بدوی، تازی ≠ عجم
-
حجرالعاج
لغتنامه دهخدا
حجرالعاج . [ ح َ ج َ رُل ْ ] (ع اِ مرکب ) حجر اعرابی است . رجوع به حجر اعرابی شود.
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) محمدبن اعرابی . رجوع به ابن اعرابی ابوعبداﷲ... شود.