کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اعتقال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اعتقال
/'e'teqāl/
معنی
۱. بستن.
۲. بند کردن.
۳. حبس کردن؛ بازداشتن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اعتقال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'e'teqāl ۱. بستن.۲. بند کردن.۳. حبس کردن؛ بازداشتن.
-
اعتقال
فرهنگ فارسی معین
(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص م .) بستن ، بند کردن . 2 - (مص ل .) بسته شدن .
-
اعتقال
لغتنامه دهخدا
اعتقال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیزه را میان رکاب و پای نهادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نیزه در میان ساق و رکاب برداشتن . (آنندراج ). نیزه بمیان ساق و رکاب برداشتن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). نیزه را میان ساق و رکاب قرار دادن . (از اق...
-
اعتقال
دیکشنری عربی به فارسی
بازداشت , توقيف , حبس
-
جستوجو در متن
-
بازداشت
دیکشنری فارسی به عربی
اعتقال , قيد
-
حبس
دیکشنری فارسی به عربی
اعتقال , رعاية , سجن , کفالة
-
توقیف
دیکشنری فارسی به عربی
اعتقال , امسک , توقيف , رعاية , کفالة
-
معتقل
لغتنامه دهخدا
معتقل . [ م ُ ت َ ق َ ] (ع اِ) بازداشتگاه . محبس . زندان : حال او موافق حال کمیت بود که جامه ٔ زن در پوشید و از معتقل خویش خلاص یافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 218). سعادت نامی از ممالیک وی او را بر دوش از قلعه ای که معتقل او بود به نشیب آورد...
-
دیت
لغتنامه دهخدا
دیت . [ ی َ ] (ع اِ) مأخوذ از دیة تازی بمعنی خونبها و آن در شرع ده هزار درهم است . دیت را فارسیان بمعنی مطلق جرمانه نیز آرند. (از غیاث ). دیة خونبها. (زمخشری ) آنچه واجب آید در کشتن . ج ، دیات . تاوان . (یادداشت مؤلف ). عَقل . غیرَة. مَعقُلَة. نَذَ...
-
ارز
لغتنامه دهخدا
ارز. [ اَ رُ / اَ رُزز / اُ / اُ رُ / اُ رُزز ] (ع اِ) آرز. رُزّ. آرُز. برنج . دانه ٔ معروف . (منتهی الأرب ). برنج . (مهذب الاسماء) (غیاث ) (نصاب ). کرنج . (مؤید الفضلاء). و فی شرح الفصیح للمرزوقی ، الأترج ، فارسی معرب ، قال و قیل ان الارز کذلک . ...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن مفرج بن ابی الخلیل النباتی ، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن الرومیة اموی اندلسی اشبیلی . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء آرد: وی از اهل اشبیلیه و از اعیان علماء و اکابر فضلای آن شهر بود و در علم نبات و معرفت اشخاص ...