کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اطلاعگزار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
information agent
اطلاعگزار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم کتابداری و اطلاعرسانی] فرد یا سازمانی که نیازهای اطلاعاتی کاربران یا فراهمسازان خدمات اطلاعاتی را رفع میکند
-
واژههای مشابه
-
گزار
لغتنامه دهخدا
گزار. [ گ َ ] (اِ) نقش باریک و کم رنگ نقاشان و مصوران را نیز میگویند که اول میکشند بجهت اندام و اسلوب و بعد از آن رنگ آمیزی کرده پرداز میدهند. (برهان ) (رشیدی ) (غیاث ).
-
گزار
لغتنامه دهخدا
گزار. [ گ ُ ] (اِ) نشتر حجام و فصاد را گویند. (برهان ) (رشیدی ) (غیاث ).
-
گزار
لغتنامه دهخدا
گزار. [ گ ُ ] (نف ) گزارنده . اداکننده . رجوع به گزارنده شود.ترکیب ها:- پیام گزار . پیغام گزار. حقگزار. خوابگزار. شکرگزار. مصلحت گزار. نمازگزار و رجوع به گزاردن و هر یک از این مدخلها شود.|| ترک کننده . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) ادا که از ادا کردن بم...
-
گزار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] gozār نشتر حجام یا رگزن.
-
گزار
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گزاردن) gozār ۱. = گزاردن۲. گزارنده (در ترکیب با کلمه دیگر): خدمتگزار، سپاسگزار، نمازگزار، خوابگزار.۳. طرح و نقش.۴. (نقاشی) [قدیمی] طرح مدادی که روی کاغذ یا پارچه بکشند که بعد آن را رنگآمیزی کنند.
-
گزار
فرهنگ فارسی معین
(گُ)1 - (ص فا.) در ترکیب با بعضی واژه ها معنای گزارنده می دهد. مانند: نمازگزار. 2 - (اِ.) طرح یا نقشی که با مداد آن را روی کاغذ یا پارچه می کشند و بعد رنگ می کنند.
-
گزار
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِ.) نیشتر حجام .
-
اطلاع
واژگان مترادف و متضاد
آگاهی، بینایی، خبر، سررشته، شناسایی، علم، معرفت، وقوف، یقین
-
اطلاع
فرهنگ واژههای سره
آگاهی، آگاهبود
-
اطلاع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: اطلاعات] 'ettelā' ۱. واقف گردیدن؛ دیدهور شدن؛ آگاه شدن.۲. (اسم) آگاهی؛ خبر.
-
اطلاع
واژههای مصوّب فرهنگستان
[رایانه و فنّاوری اطلاعات، علوم کتابداری و اطلاعرسانی] ← اطلاعات
-
اطلاع
فرهنگ فارسی معین
(اِ طِّ) [ ع . ] (مص ل .) آگهی یافتن ، با خبر شدن . ج . اطلاعات .
-
اطلاع
لغتنامه دهخدا
اطلاع . [ اِ] (ع مص ) اطلاع ستاره و خورشید؛ پدید آمدن آن . (از اقرب الموارد). اطلاع ستاره ؛ طلوع کردن آن . (از متن اللغة). || قی کردن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). اطلاع مرد؛ قی کردن وی . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). قی کردن آدمی . (آنندراج )...