کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اضری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
اضری
لغتنامه دهخدا
اضری . [ اَ ] (ع اِ) اَضْر. ج ِ ضِرْو. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ضرو و اَضْر شود.
-
واژههای همآوا
-
عزری
لغتنامه دهخدا
عزری . [ ع َ ] (اِخ ) نام او ابراهیم بن حسن و مکنی به ابواسحاق . فقیه حنفی و محدث قرن چهارم هجری است . وی بسال 347 هَ .ق . درگذشته است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ) (معجم البلدان ).
-
عزری
لغتنامه دهخدا
عزری . [ع َ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب به باب عزرة که محله ای بزرگ است در نیشابور. و چند تن از فاضلان بدان منسوبند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). و رجوع به عزرة شود.
-
عذری
لغتنامه دهخدا
عذری . [ ع ُ را ] (ع اِمص ) اسم است به معنی معذرت ؛ حددت و لا عذری لمحدود. (از اقرب الموارد).
-
آذری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به آذر) 'āzari ۱. مربوط به آذر.۲. مربوط به آذربایجان: موسیقی آذری.۳. از مردم آذربایجان۴. (اسم) زبانی از شاخۀ زبانهای هندوایرانی که در آذربایجان متداول بود.۵. (اسم) زبان ترکی رایج در آذربایجان.۶. [قدیمی] به رنگ آتش: ◻︎ ز خونی که ...
-
آزری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به آزر، جد مادری یا عموی ابراهیم خلیل) [عربی. فارسی] 'āzari ۱. ساختۀ آز: ◻︎ دگر به روی کسم دیده برنمیباشد / خلیل من همه بتهای آزری بشکست (سعدی۲: ۳۲۶).۲. [مجاز] زیبا: ◻︎ جدا گشت از او کودکی چون پری / به چهره بهسان بت آزری (فردو...
-
آذری
فرهنگ فارسی معین
(ذَ) (ص نسب .) منسوب به آذر، آتشی .
-
آذری
فرهنگ فارسی معین
( ~.)(ص نسب .) 1 - اهل آذربایجان . 2 - نام زبان قدیم سکنة آذربایجان .
-
آزری
فرهنگ فارسی معین
(زَ) (ص نسب .) منسوب به آزر جد مادری حضرت ابراهیم (ع ) یا عمّ او که آزر بتگر هم گفته شده .
-
آذری
لغتنامه دهخدا
آذری . [ ذَ ] (اِخ ) تخلص شاعری ایرانی بقرن نهم هجری مادح سلاطین عادلشاهی دکن .
-
آذری
لغتنامه دهخدا
آذری . [ ذَ ] (اِخ )شیخ نورالدین حمزةبن عبدالملک بیهقی طوسی ، معاصر الغبیک تیموری . یکی از شعرا و از پیشوایان طریقت صوفیه بوده و به صحبت شاه نورالدین نعمةاﷲ کرمانی رسیده است ، چندین بار بهند و بزیارت کعبه رفته است ، مدت عمر او هشتادودو سال و در سال 8...
-
آذری
لغتنامه دهخدا
آذری . [ ذَ ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به آذر : ز خونی که بد بهره ٔ مادری بجوشید و شدچهره اش آذری . فردوسی .|| منسوب به آذربایجان . (درةالغواص حریری ). || نام جامه ای که در آذربایجان بافتندی . (محمودبن عمر ربنجنی ). || زبان آذری ؛ لهجه ای از فارسی قدیم که...
-
آزری
لغتنامه دهخدا
آزری . [ زَ ] (ص نسبی ) منسوب به آزر : بزابُلْسِتان شد به پیغمبری که نفرین کند بر بت آزری . فردوسی .- مثل بت آزری ؛ سخت جمیل : جدا گشت از او کودکی چون پری بچهره بسان بت آزری .فردوسی .
-
اذری
لغتنامه دهخدا
اذری . [ اَ ذَ ری ی ] (ص نسبی ، اِ) منسوب به آذربایجان . || جامه ایست منسوب به آذربایجان . (مهذب الاسماء). رجوع به أذربیجان شود.